ناگفته های زندگی شهید حججی | محسن حججی راه شهادت را برگزیده بود، سالها پیش از آن که گذرش به عراق و سوریه بیفتد، راهش روشن بود. یکی از دوستان نزدیک شهید حججی حمید خلیلی مدیر مؤسسه حاج احمد کاظمی است. او از ناگفته های زندگی محسن حججی از ازدواج تا شهادت می گوید…
حمید خلیلی مدیر مؤسسه سردار شهید حاج احمد کاظمی ناگفته‌هایی از زندگی شهید مدافع حرم بی سر «محسن حججی» را بیان می‌کند.

حمید خلیلی مدیر مؤسسه سردار شهید حاج احمد کاظمی که سال‌های متمادی یا شهید مدافع حرم «محسن حججی» ارتباط داشت و رابطه صمیمی میانشان وجود داشت در گفت‌و‌گو با تسنیم در خصوص این مؤسسه و ورود شهید حججی به مؤسسه شهید کاظمی‌ می‌گوید: مؤسسه شهید احمد کاظمی یک مؤسسه فرهنگی تربیتی با جامعه مخاطب دانش آموزان نخبه است و در بخش های مختلفی اعم از علمی, ورزشی, گروه های جهادی, کتاب و فرهنگ کتابخوانی فعالیت می‌کند. شهید محسن حججی از سال 85 وارد این مؤسسه شد و در ابتدا گروه ورزشی را انتخاب کرده بود اما بعداً شاخه جهادی و کتاب و کتاب خوانی را انتخاب کرد.

 

خلیلی ادامه می‌دهد: زمانی که شهید حججی در بخش کتاب وارد شد، اهتمام زیادی به نوشتن داشت و تمامی خاطرات خود را می‌نوشت. همچنین محسن در بحث ترویج کتاب و کتابخوانی بسیار تلاش می‌کرد. در ماه رمضان با هماهنگی با امام جماعت مساجد نمایشگاه کتاب برگزار می‌کرد و با اصرار مردم را به خرید کتاب تشویق می‌کرد.

 

*اولین هدیه ای که به همسرش داد کتاب بود

 

مدیر مؤسسه شهید کاظمی از اهتمام و علاقه شهید حججی به ترویج فرهنگ کتاب خوانی می‌گوید و می‌افزاید: علاقه و اهتمام او  تا آنجا بود که اولین هدیه‌ای که به همسرش داد کتاب بود و هرگاه به مهمانی می رفت به دوستان و اقوام کتاب معرفی می کرد و به آنها کتاب هدیه می‌داد. به همسرش ماهانه یک کتاب هدیه می‌داد و برای ترغیب او  به خواندن کتاب از آنچه که از آن کتاب خوانده بود امتحان می‌گرفت و به او هدیه ای دیگر می‌داد. حتی در مراسم عقدش هم چند کتاب مانند کتاب سلام بر ابراهیم و چند کتاب دیگر به همسرش هدیه داده بود.

 

وی می‌افزاید: در زندگی اش هرگاه با  مشکل مواجه می‌شد با کتاب آن مشکل را بر طرف می‌کرد. یکی از تأسفاتی که همیشه می خورد و جالب بود این بود که می گفت من از سال 85 که وارد مؤسسه شدم دنیای جدیدی به روی من باز شد و پشیمان هستم که چرا از بچگی کتابخوان نبودم.  محسن حتی در گروه‌هایی که در فضای مجازی به ترویج تفکرات تشیع انگلیسی و تکفیری مشغول هستند عضو بود, شبهات و مسائلی که در گروه مطرح می‌شد را می نوشت بعد می‌رفت مطالعه می‌کرد و پاسخ آن شبهات را پیدا می‌کرد و در آن گروه ها مطرح می کرد.

 

خلیلی می‌گوید: محسن بعد از آنکه وارد سپاه شد عصرها به کتابفروشی می‌آمد و پولی که از قِبَل این کار به دست می‌آورد را  برای اردوهای جهادی کنار می‌گذاشت. رشته تحصیلی محسن برق ساختمان بود و برق کشی ساختمان ها را نیز انجام می‌داد و  پول دستمزدش را در قُلَّکی که برای این کار کنار گذاشته بود نگه می‌داشت و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم 4-3 میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می‌کرد.

 

*محسن به گونه ای عطش شهادت داشت که با هیچ چیز دیگری سیراب نمی شد

 

خلیلی اظهار می‌کند: محسن به گونه ای عطش شهادت داشت که با هیچ چیز دیگری سیراب نمیشد. همچنین عطش خادمی اهل بیت را داشت و به غیر از هیئت مؤسسه در هیئت‌هایی که در اصفهان بود حاضر می‌شد و در آنجا خادمی می‌کرد. الآن که محسن به شهادت رسیده دوستانی می‌آیند و می‌گویند محسن می‌آمده و در هیئت به ما کمک می‌کرده و خادمی اهل بیت و به قول خودش نوکری اهل بیت را می‌کرده و ما او را نمی شناختیم و الان او را شناختیم. محسن همیشه می‌گفت اوج این خادمی و نوکری شهادت در راه دفاع از حرم و اهل بیت است که خدا هم این لطف را شامل حالش کرد.

 

وی از ارتباط نزدیک شهید حججی با سردار شهید حاج احمد کاظمی می‌گوید و اظهار می‌کند: محسن ارتباطی مستحکم و قوی با شهید کاظمی داشت و همه‌این فعالیت ها و کارها که انجام می‌داد ناشی از ارتباط معنوی با شهید کاظمی بود و سر سفره شهید کاظمی نشست و شهید کاظمی او را راهبری کرده و به این مقام و این مقطع رساند. محسن خیلی مقید بود و هر هفته دو سه شب یکبار سر مزار حاج احمد می‌رفت و در هر مسئله ای با او  مشورت می‌کند. می‌گویند رفیق شهید شهیدت می کند اما محسن با عمق وجودش شهید را درک کرده بود و  شهید کاظمی باعث شد که محسن به آرزویش برسد.

 

*می‌گفت اگر وارد سپاه شوم بسیار سریع می‌توانم مسیر رسیدن به شهادت را طی کنم

خلیلی در خصوص دلیل ورود شهید حججی به سپاه می‌گوید: محسن برای ورود به سپاه بسیار تلاش و اصرار داشت.یک موقع پیش من آمد گفت «حاجی من این مسیر را که می روم شاید در نهایت به شهادت ختم شود اما در کوتاه مدت اگر وارد سپاه شوم بسیار سریع می‌توانم این مسیر را طی کنم» به همین خاطر اصرار زیادی داشت و اضطراب و پیگیری های زیاد داشت تا وارد سپاه شود .همیشه می گفت «اگر مسیر شهادت من در طی 20 سال طول بکشد با ورود به  سپاه 2 ساله این مسیر را طی میکنم» و همیشه این 22 را به من و با همین ادبیات می گفت و ما به او می‌گفتیم احساسی فکر می‌کنی اما نیت او خالص بود.

 

وی می‌افزاید: محسن قبل  از ورود به سپاه سربازی رفت و می توانست در سپاه و در شهر خودش خدمت کند اما گفت که می خواهم در ارتش  و در مرز با سخت ترین شرایط خدمت کنم که این کار را هم کرد. در انتخاب ورود به سپاه هم گفت کجا می‌توانم سخت ترین کار را داشته باشم و پس از تحقیق یگان زرهی را انتخاب کرد و مشغول به خدمت شد.

 

*همیشه سخت‌ترین کارها را انتخاب می‌کرد و می‌گفت «چون سخت تره رضایت خدا و اهل بیت بیشتره»

 

خلیلی در خصوص دلیل این همه سختی کشیدن شهید حججی می‌گوید: همیشه می گفت «چون سخت تره رضایت خدا و اهل بیت بیشتره». یک سالی من فرستادمش اصفهان یک پولی را برای اردوی جهادی بگیرد. بعد از چند ساعت بهش زنگ زدم که چرا محسن نرفتی؟ گفت «من هر چه فکر کردم  گفتم می روم چندی روز برق کشی ساختمان انجام می دهم  پولش را به اردو می دهم و این لذت بیشتری دارد تا اینکه یک سازمان  پول اردو را بدهد» با اینکه پول حق ما بود اما او این طرز فکر را داشت.

 

مدیر مؤسسه شهید کاظمی می‌گوید: محسن در خادمی و نوکری و بحث انتظار و ظهور خیلی جدی بود مثلا بار اولی که به سوریه رفت گفت «من به آن چیزی که می‌خواستم نرسیدم» و نذر کرده بود که 40 هفته هر هفته به جمکران برود. او هر هفته از اصفهان  به قم می‌آمد و بعد با پای پیاده می‌آمد جمکران و پیاده به حرم حضرت معصومه می‌رفت و بعد به اصفهان بر می‌گشت و هر هفته کارش این بود.

 

*محسن به این راحتی به این مسیر و مقام نرسید و سختی و زحمت زیادی متحمل شد
خلیلی اظهار می‌کند: محسن پرورش یافته مسیر اهل بیت و ولایت بود و عمق حرف امام(ره) و حضرت آقا و شهدا را فهمید. محسن به این راحتی به این مسیر و مقام نرسید و در این راه بسیار سختی و زحمت متحمل شد. مثلا در اردوهای جهادی نذر می‌کرد و روزه می‌گرفت. البته در یک اردوی جهادی که دو سال پیش بود و بعد از آن رفت سوریه همه بچه ها می گویند در اردوی جهادی یک اتفاقی افتاد و محسن به گونه دیگری شد.

مدیر مؤسسه شهید کاظمی به ارتباط نزدیک و صمیمی با شهید حججی اشاره می‌کند و می‌گوید: محسن  آن‌قدر با همه صمیمی بود و دوستانش با اینکه می‌دانستند محسن یک روزی شهید می شود اما اکنون باورشان نمی شود که او از بینشان رفته است.

تارنمای اختصاصی سردار شهید حاج احمد کاظمی در نظر دارد به مناسبت 2 مرداد ماه که مصادف با 59 سالگی این شهید بزرگوار طرح ختم 59000 گل صلوات هدیه محضر حضرت زهرا سلام الله علیها و نعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و هدیه به روح مطهر شهید کاظمی را اجرا نماید.
علاقه مندان می توانند از ستون کناری سمت راست سایت در قسمت ختم صلوات تعداد صلوات درخواستی خود را ثبت و جمع صلوات های ثبت شده را مشاهده نمایند.

اندازه مناسب جهت درج در اینستاگرام

اندازه مناسب جهت درج در استوری اینستاگرام

«بصیرت» یکی از اصلی‌ترین و پرتکرارترین کلیدواژه‌هایی است که در جریان فتنه توسط رهبر انقلاب، نخبگان و اقشار مختلف مردم مورد استفاده قرار گرفت. پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن سالروز حماسه‌ی عظیم ۹۹ دی، در یادداشت زیر به بررسی چیستی، چرایی و چگونگی دستیابی به «بصیرت» بر اساس بیانات رهبر انقلاب اسلامی پرداخته است.

* توانایی تازه ملت ایران
در سال ۸۸ «ملت ایران از یک امتحان و از یک فتنه عبور کرد» ۱۳۸۹/۸/۲۶ [۱] و این یکی از مقاطع مهمِ رشد تاریخی ما است. «این معنایش فقط این نیست که حالا همه فهمیدند ملت ایران قوی است؛ بلکه معنای مهمتر آن این است که با این حرکت، با این قدرت بر عبور از فتنه و محنت، این ملت یک وضع جدیدی پیدا کرد؛ یک توانائی تازه‌ای در او به وجود آمد.» ۱۳۸۹/۸/۲۶ [۲]

یکی از مهم‌ترین دستاوردهای ایستادگی در مقابل فتنه «افزایش بصیرت ملت» بود: «مردم در مقابل فتنه هم ایستادند. فتنه‌ی سال ۸۸ کشور را واکسینه کرد؛ مردم را بر ضد میکروبهای سیاسی و اجتماعی‌ای که میتواند اثر بگذارد، مجهز کرد؛ بصیرت مردم را بیشتر کرد.» ۱۳۸۹/۷/۲۷ [۳]

اما بصیرت چیست؟ چه ضرورتی دارد که از بصیرت برخوردار باشیم؟ و چگونه می‌توان به بصیرت دست یافت؟ در ادامه بر اساس بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهیم.

* بصیرت، قطب‌نماست
قبل از هرچیز باید معنای بصیرت را فهم کرد: «بصیرت، نورافکن است؛ بصیرت، قبله‌نما و قطب‌نماست… در یک فضای تاریک، بصیرت روشنگر است. بصیرت راه را به ما نشان میدهد.» ۱۳۸۹/۸/۴ [۴] بصیرت عامل جلوگیری از «گمراهی» است: «بصیرت یعنی گم نکردن راه، اشتباه نکردن راه، دچار بیراهه‌ها و کجراهه‌ها نشدن، تأثیر نپذیرفتن از وسوسه‌ی خنّاسان و اشتباه نکردن کار و هدف.» ۱۳۹۰/۱۰/۱۹ [۵]

بصیرت در واقع مجموعه‌ای از شناخت‌ها است: «بصیرت، روشن‌بینى. یعنى چه؟ یعنى شناخت زمان، شناخت نیاز، شناخت اولویّت، شناخت دشمن، شناخت دوست، شناخت وسیله‌اى که در مقابل دشمن باید به کار برد؛ این شناخت‌ها؛ بصیرت است.» ۱۳۹۳/۹/۶ [۶]

با بصیرت است که انسان فهمِ صحیحی از «حقایق» پیدا می‌کند: «بصیرت این است که انسان بداند، حقایق را درک کند، جایگاه خودش را، جایگاه کشورش را، جایگاه ملّتش را، جایگاه منطق انقلاب را، جایگاه آن خطّ مستقیم و صراط مستقیمی که امام در کشور ترسیم کرد؛ جایگاه اینها را بداند؛ این، بصیرت است.» ۱۳۹۴/۹/۴ [۷]

بصیرت در واقع مجموعه‌ای از شناخت‌ها است: «بصیرت، روشن‌بینى. یعنى چه؟ یعنى شناخت زمان، شناخت نیاز، شناخت اولویّت، شناخت دشمن، شناخت دوست، شناخت وسیله‌اى که در مقابل دشمن باید به کار برد؛ این شناخت‌ها؛ بصیرت است.» ۱۳۹۳/۹/۶

نکته‌ی مهم اینکه بصیرت در زمینه‌های گوناگون موضوعیت دارد: «بصیرت در هدف، بصیرت در وسیله، بصیرت در شناخت دشمن، بصیرت در شناخت موانع راه، بصیرت در شناخت راه‌های جلوگیری از این موانع و برداشتن این موانع؛ این بصیرتها لازم است.» ۱۳۸۸/۷/۱۵ [۸]

* اشتباهِ غیرقابل بخشش
اما چه ضرورتی دارد انسانِ مسلمان از بصیرت برخوردار باشد؟
در پاسخ باید گفت عالم، عرصه‌ی درگیری و مبارزه‌ی «جبهه‌ی حق» علیه «جبهه‌ی باطل» است. در این صحنه‌ی درگیریِ حساس و سرنوشت‌ساز، انسان بی‌بصیرت در واقع «کور» است: «نداشتن بصیرت مثل نداشتن چشم است؛ راه را انسان نمیبیند. بله، عزم هم دارید، اراده هم دارید، امّا نمیدانید کجا باید بروید.» ۱۳۹۲/۱۰/۱۹ [۹]

در این رویارویی اگر «بصیر» نباشیم در «تشخیص جبهه‌ها» به خطا می‌رویم: «بنده بارها این جبهه‌های سیاسی و صحنه‌های سیاسی را مثال میزنم به جبهه‌ی جنگ. اگر شما تو جبهه‌ی جنگ نظامی، هندسه‌ی زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهای بزرگ هست… عرصه‌ی سیاسی عیناً همین‌جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک‌وقت می‌بینید آتش توپخانه‌ی تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتی است که آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان.» ۱۳۸۸/۵/۵ [۱۰]

بدون بصیرت بزرگ‌ترین اشتباهات «در تشخیص جبهه‌ی حق از باطل» رُخ می‌دهد: «در ماجرای دفاع از دین، از همه‌چیز بیشتر، برای انسان، بصیرت لازم است. بی‌بصیرتها فریب می‌خورند. بی‌بصیرتها در جبهه‌ی باطل قرار می‌گیرند؛ بدون این‌که خود بدانند.» ۱۳۷۱/۴/۲۲ [۱۱] «اشتباههای کوچک، قابل بخشش است. آن اشتباهی که قابل بخشش نیست، این است که کسی جبهه‌ی حق را با جبهه‌ی باطل اشتباه کند و نتواند آن را بشناسد.» ۱۳۶۹/۲/۶ [۱۲]

نکته‌ی مهم این است که: «اگر بصیرت نبود، همان ایمان ممکن است انسان را به بیراهه بکشاند. کسی که علم ندارد، بصیرت درست ندارد به آنچه پیرامون او دارد میگذرد، گاهی اوقات میشود که راه را عوضی طی میکند؛ همه‌ی نیروی او نه فقط هدر میرود، بلکه به کج‌راهه او را میرساند و میکشاند؛ پس بصیرت لازم است.» ۱۳۹۲/۱۰/۱۹ [۱۳]

و تنها با بصیرت است که می‌توان از «فتنه»ها عبور کرد: «یک ملّتی که بصیرت دارد، مجموعه‌ی جوانان یک کشور وقتی بصیرت دارند، آگاهانه حرکت میکنند و قدم برمیدارند، همه‌ی تیغهای دشمن در مقابل آنها کند میشود. بصیرت این است. بصیرت وقتی بود، غبارآلودگی فتنه نمیتواند آنها را گمراه کند.» ۱۳۸۸/۷/۱۵ [۱۴]

* عواملِ بصیرت ساز
اما پرسش مهم دیگر اینکه چگونه می‌توان به بصیرت دست یافت؟
در پاسخ به این پرسش باید در دو سطح، موضوعِ بصیرت را مورد توجه قرار داد و کسب کرد. در سطح اصولی باید رسیدن به «نگاه توحیدی» و تلاشِ منطبق با این نگاه را در دستور کار قرار دهیم: «یک سطح، سطح اصولی و لایه‌ی زیرین بصیرت است. انسان در انتخاب جهان‌بینی و فهم اساسی مفاهیم توحیدی، با نگاه توحیدی به جهان طبیعت، یک بصیرتی پیدا میکند. فرق بین نگاه توحیدی و نگاه مادی در این است: با نگاه توحیدی، این جهان یک مجموعه‌ی نظام‌مند است، یک مجموعه‌ی قانون‌مدار است… این، پایه‌ی اساسی معرفت است؛ پایه‌ی اساسی بصیرت است. این بصیرت خیلی چیز لازمی است؛ این را باید ما در خودمان تأمین کنیم.» ۱۳۸۹/۸/۴ [۱۵]

علاوه بر این: «در حوادث گوناگون هم ممکن است بصیرت و بی‌بصیرتی عارض انسان شود. انسان باید بصیرت پیدا کند.» ۱۳۸۹/۸/۴ [۱۶]
که برای رسیدن به آن باید: «انسان در حوادثی که پیرامون او میگذرد و در حوادثی که پیش روی اوست و به او ارتباط پیدا میکند، تدبّر کند؛ سعی کند از حوادث به شکل عامیانه و سطحی عبور نکند؛ به تعبیر امیرالمؤمنین، اعتبار کند: «رحم الله امرء تفکّر فاعتبر»؛ فکر کند و بر اساس این فکر، اعتبار کند. یعنی با تدبّر، مسائل را بسنجد -«و اعتبر فأبصر»- با این سنجش، بصیرت پیدا کند. حوادث را درست نگاه کردن، درست سنجیدن، در آنها تدبّر کردن، در انسان بصیرت ایجاد میکند؛ یعنی بینائی ایجاد میکند و انسان چشمش به حقیقت باز میشود.» ۱۳۸۹/۸/۴ [۱۷]

«اخلاص» یکی دیگر از عوامل بصیرت‌ساز در انسان است: «هرچه مخلصانه‌تر عمل کنید، خدای متعال بصیرت شما را بیشتر میکند. «اَللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّور»؛ خدا ولیّ شماست. هرچه به خدا نزدیکتر شوید، بصیرت شما بیشتر خواهد شد و حقایق را بیشتر می‌بینید. نور که بود، انسان میتواند واقعیّات و حقایق را مشاهده کند. وقتی نور نباشد، انسان واقعیّات را هم نمیتواند ببیند.» ۱۳۸۹/۹/۴ [۱۸]

علاوه بر اینها برای دست‌یابی به بصیرت باید به حوادث و قضایا «نگاه کلان» داشت: «باید نگاه کلان و جامع داشته باشیم؛ این نگاه کلان، به ما معرفت و بصیرتى را عطا میکند که اوّلاً موقعیت خودمان را، جایگاه خودمان را، ایستگاه خودمان را در وضع کنونى بازیابى کنیم و بفهمیم در چه وضعى قرار داریم؛ بعد هم به ما تعلیم میدهد که براى آینده چه باید بکنیم.» ۱۳۹۳/۶/۱۳[۱۹]
البته در این مسیر می‌توان از «مطالعه‌ی آثار خوب» و «گفتگو با انسان‌های مورد اعتماد» نیز بهره برد: «بی‌بصیرتی را بخصوص شما جوانها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفتگو با انسانهای مورد اعتماد و پخته، نه گفتگوی تقلیدی -که هر چه گفت، شما قبول کنید. نه، این را من نمیخواهم- از بین ببرید.» ۱۳۸۸/۵/۵ [۲۰]

* این‌گونه بصیرت‌تان را حفظ کنید …
نکته‌ی پایانی اینکه «بصیرت» مانند هر گوهر گران‌بهای دیگری احتیاج به حفظ و صیانت دارد. فقط با «حفظ ایمان و تقوا و دلِ نورانی» می‌توان بصیرت را «حفظ» کرد:
«آنچه که بصیرت و بینش انسان را در قضایای مختلف و در حوادث گوناگون و زیر غبار تبلیغات جنجال‌آمیز دشمنان، تضمین و حفظ می‌کند، دل مؤمن و پاک و نورانی است… دلی که از ایمان برخوردار است و منشأ تقوا در اندیشه و عمل است، با تبلیغات دشمنان گمراه نمی‌شود.» ۱۳۸۲/۶/۲۹ [۲۱]

۱. بیانات در دیدار مردم اصفهان در روز عید قربان ۱۳۸۹/۸/۲۶
۲. همان
۳ بیانات در اجتماع بزرگ مردم قم ‌۱۳۸۹/۷/۲۷
۴. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم ‌۱۳۸۹/۸/۴
۵. بیانات در دیدار مردم قم به مناسبت سالروز ۱۹ دی ۱۳۹۰/۱۰/۱۹
۶. بیانات در دیدار اعضاى مجمع عالى بسیج مستضعفین ۱۳۹۳/۹/۶
۷. بیانات در دیدار فرماندهان گردان‌های بسیج ۱۳۹۴/۹/۴
۸. بیانات در دیدار عمومی مردم چالوس و نوشهر ۱۳۸۸/۷/۱۵
۹. بیانات در دیدار مردم قم ۱۳۹۲/۱۰/۱۹
۱۰. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولی امر ۱۳۸۸/۵/۵
۱۱. بیانات در دیدار فرماندهان گردان‌های عاشورا ۱۳۷۱/۴/۲۲
۱۲. سخنرانی در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز سی‌ام ماه مبارک رمضان) ۱۳۶۹/۲/۶
۱۳. بیانات در دیدار مردم قم ۱۳۹۲/۱۰/۱۹
۱۴. بیانات در دیدار عمومی مردم چالوس و نوشهر ۱۳۸۸/۷/۱۵
۱۵. بیانات در دیدار دانشجویان و جوانان استان قم ‌۱۳۸۹/۸/۴
۱۶. همان
۱۷. همان
۱۸. بیانات در جمع ۱۱۰ هزار بسیجی در روز عید غدیر ۱۳۸۹/۹/۴
۱۹. بیانات در دیدار با اعضاى مجلس خبرگان رهبرى ۱۳۹۳/۶/۱۳
۲۰. بیانات در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولی امر ۱۳۸۸/۵/۵
۲۱. بیانات در دیدار بسیجیان و سپاهیان لشکر ۲۵ کربلا ۱۳۸۲/۶/۲۹

وما رميت اذ رميت و لكن‌الله رمي

سردار سرتیپ پاسدار یعقوب زهدی

در پي پيروزي در عمليات طريق‌القدس و آزادسازي بستان، امام خميني(ره) در 8 آذر 1360طي پيامي اين عمليات را فتح‌الفتوح ناميدند و فرمودند:

Image10

«آنچه براي اينجانب غرورانگيز و افتخار آفرين است، روحيه بزرگ و قلوب سرشار از ايمان و اخلاص و روح شهادت‌طلبي عزيزاني كه سربازان حقيقي ولي الله اعظم ارواحنا فداه هستند مي‌باشد و اين است فتح‌الفتوح. من به ملت بزرگ ايران و به فرماندهان شجاع قبل از آنكه پيروزي شرافتمندانه و بزرگ خوزستان را تبريك بگويم، وجود چنين رزمندگاني را كه دردو جبهه معنوي و ظاهر و باطن از امتحان سرافراز بيرون آمده‌اند تبريك مي‌گويم.

فرمانده ادوات

شهيد حسن طهرانی مقدم يكي از همان رزمندگان مورد خطاب حضرت امام خميني(ره) بود كه در اين عمليات مسئوليت واحد ادوات تيپ كربلا را برعهده داشت كه شامل انواع خمپاره‌انداز، سلاح‌هي ضد زره و تيربار بود. در حالي كه حدود بيست سال سن داشت، به خاطر جثه لاغر و نحيف و چهره استخواني‌اش بيش از هجده سال نشان نمي‌داد ولي هوش سرشار و نبوغ بالايي كه خداوند به او عطا كرده بود، باعث شده‌بود كه بيش از ده سال جلوتر از سن خودش حركت كند و توانايي و تخصص و ظرفيت و لازم براي چنين وظيفه مهمي را در عرضه نبرد كسب كند.

مسئول هماهنگي آتش توپخانه

درخشش حسن در طرح‌ريزي و به كارگيري ادوات و عملكرد موثر وي موجب شد كه توجه فرماندهاني چون برادر رحيم صفوي، برادر رشيد و شهيد باقري كه به آتش پشتيباني اهميت مي‌دادند،‌ به او جلب شود و در عمليات بعدي يعني فتح المبين، فرمانده (اسبق) كل سپاه، برادر محسن رضايي حكمي را براي هماهنگي پشتيباني آتش بين ارتش و سپاه كه عمليات مشترك انجام مي‌دادند، صادر كنند و حسن با حضور در قرارگاه مركزي كربلا و استقرار برادران همكار خود در قرارگاه فرعي چهارگانه فتح،‌ نصر، فجر و قدس توانست اين ماموريت مهم را به نحو احسن به انجام برساند و پشتيباني آتش مناسب و موثري را براي يگان‌هاي سپاه كه متشكل از نيروهاي پاسدار و بسيجي بود و در اين عمليات استعداد آنان به صد گردان مي‌رسيد فراهم گردد. عمليات بعدي بيت‌المقدس بود كه با همان ساختار قرارگاه كربلا و چهارقرارگاه فرعي به طور مشترك توسط ارتش و سپاه انجام شد و شهيد مقدم نيز با همان تركيب برادران همكارش، به ماموريت هماهنگي پشتبياني آتش ادامه دادند.

در عمليات‌هاي ظفرمند و موفقيت‌آميز فتح المبين و بيت‌المقدس علاوه بر آزادسازي قريب به هشت هزار كيلومتر مربع از مناطق اشغالي ميهن اسلامي از جمله سزمين‌هاي غرب دزفول و جنوب غربي اهواز كه خرمشهر در صدر آن فتوحات قرار داشت، در سايه نصرت وعنايت الهي ، غنايم بسياري نيز نصيب رزمندگان اسلام گرديد، كه از جمله آنها قريب به دويست قبضه توپ از انواع مختلف كه اكثرا نو و آماده به كار بودند و چندين زاغه بزرگ مهمات بود.

موسس و فرمانده توپخانه سپاه

شهيد مقدم و شهيد شفيع زاده كه ايده تشكيل توپخانه سپاه را در سر مي‌پروراندند توپ‌هايي غنيمتي را نعمت و هديه الهي به رزمندگان مخلص و خداجو تلقي كردند و شكرانه اين نعمت الهي را در سازماندهي سريع و به كارگيري عليه دشمن بعثي مي‌دانستند. لذا فرصت را مغتنم شمرده و پيشنهاد تشكيل توخانه براي سپاه را با فرماندهي كل مطرح كردند. برادران ارتشي كه توپخانه را رسته‌اي فوق‌العاده تخصصي كه مهارت در آن را مستلزم آموزش‌هاي بلند مدت در مراكز آموزشي مي‌‌دانستند، آن را از عهده سپاه خارج مي‌دانستند و از سوي ديگر برخي فرماندهان سپاه نيز اعتقاد داشتند كه يگان‌هاي رزمي سپاه بايستي سبك و چالاك باشند و نبايد به تجهيزات سنگين روي بياورند. حسن با نبوغ فكري‌اي كه داشت و همواره افق‌هاي آينده را برآورد مي‌كرد، استدلال مي‌كرد كه نبردهاي گسترده‌تر و سخت‌تري پيش رو داريم و توپخانه ارتش كفايت پشتيباني آتش يگان‌هاي خود را نمي‌كند و نمي‌توان براي يگان‌هاي سپاه كه در حال توسعه نيز بودند به توپخانه ارتش متكي بود. لذا سپاه بايستي توپخانه‌اي قوي راه‌انداز كند برادر محسن رضايي با اعتماد به حاج حسن طهرانی مقدم حكم فرماندهي مركز توپخانه را براي ايشان صادر كردند

شهيد مقدم، شهيد شفيع‌زاده را به عنوان قائم مقام خود تعيين وشروع به بسيج كادر كرد. بخشي از برادران كه تجربه كار در ادوات، خمپاره و ديده‌باني داشتند و بخش ديگري از برادران كه خدمت سربازي را در توپخانه ارتش سپري كرده‌بودند، هسته اوليه توپخانه سپاه در تيپ‌ها را تشكيل دادند و همزمان گردان‌هاي مستقل توپخانه نيز سازماندهي شدند. در عمليات‌هاي رمضان كه حدود دو ماه بعد از عمليات بيت‌المقدس انجام گرفت، بخش اعظم توپ‌هاي غنيمتي در قالب آتشبارها و گردان‌هاي توپخانه در كنار توپخانه ارتش عليه دشمن بعثي به كار گرفته شد.

باور اين امر براي برادران ارتشي مشكل بود. لذا شهيد صياد شيرازي به اتفاق مشاوره توپخانه ارتش و شهيد مقدم قبل از شروع عمليات از يگان‌هاي توپخانه سپاه بازديد كردند كه نتيجه آن تاييد و تحسين و ابزار شگفتي از كار بزرگي بود كه انجام شده‌بود. طولي نكشيد كه در پاييز 1361 حسن اولين گروه توپخانه را تشكيل داد و چون مقارن با ماه محرم بود،‌ نامآن را گروه 61 محرم گذاشت و شهيد حسن غازي را به فرماندهي آن گروه گمارد. او از مرزهاي دريايي جنوب هم غافل نبوده و گروه 56 يونس را هم براي پدافند ساحلي تاسيس كرد و كليه توپ‌هاي تير مستقيم با برد بلند را در آن يگان سازماندهي كرد.

نهال نوپاي توپخانه به سرعت بارور شد و به ثمر نشست وعمليات به عمليات گسترش پيدا كرد. تركيب دو حسن (طهرانی مقدم و شفيع زاده) مديريت قوي، جامع و كاملي را در راس توپخانه سپاه شكل داده‌بود. طهرانی مقدم بلند پرواز و ايده‌پرداز بود و شفيع‌زاده مديري توانا كه سازماندهي، كادرسازي و آموزش و هماهنگي يگان‌ها را برعهده داشت.

ساخت كاتيوشا

موشك‌انداز كاتيوشا سلاحي است داراي تحرك و سرعت در تيراندازي كه درعرض چند ثانيه منطقه وسيعي را با شليك 40 موشك زير آتش انبوه قرار مي‌دهد. تنها سلاح موشكي كه ارتش در اختيار داشت، همين كاتيوشا بود كه حداكثر برد آن 20 كيلومتر بود. مقدم در همان سال اول تشكيل توپخانه در سپاه به فكر تهيه اين سلاح افتاد و با در اختيار گرفتن يك سوله در حومه تهران و فراهم كردن امكانات محدودي از ماشين‌افزا وابزار مكانيكي، تيمي را براي ساخت يك نمونه كاتيوشا مامور كرد تابباوراند كه قادر به ساخت آن هستيم. حتي اعتبار آن را از محل كمك‌هاي مردمي تامين كرد و طولي نكشيد كه اولين قبضه كاتيوشا ساخته شد و با تحويل آن به صنايع دفاعي، سپاه زمينه توليد انبوه آن را فراهم ساخت.

مقابله به مثل

رژيم جنايتكار عراق كه از ابتداي جنگ برخي شهرها مثل دزفول را زير موشكباران قرار داده‌بود، با تداوم پيروزهاي رزمندگان اسلام و فقدان توان مقابله در جبهه‌ها روي به موشكباران و بمباران شهرها آورد تا از اين طريق مردم را به ستوه آورده و براي توقف جنگ به حكومت ايران فشار بياورند. ملت مسلمان و مقاوم ايران نيز با تحمل خسارات جاني و مالي، در خيابان‌ها فرياد مي‌زدند «موشك جواب موشك» مقدم با شنيدن نداي هل من ناصر مردم در اين فكر فرورفت كه چه كسي بايد جواب دشمن را بدهد. او با ديد بلند و آينده نگر خود دريافته بود كه اگر به موشك و تجهيزات بازدارنده دست پيدا نكنيم، ددمنشي‌هاي صدام ادامه خواهد يافت و شدت خواهد گرفت. او رسالت آينده خود را دريافته بود و ديگر موفقيت‌هاي توپخانه برايش جذاب و راضي كننده نبود.

اولين آزمايش موشكي را كه به شكل ابتدايي ساخته شده‌بود در علميات خيبر تست كرد كه تا پاي شهادت نيز پيش رفت ولي حكمت خداوند، زنده ماندن و انجام ماموريت سرنوشت‌ساز براي جمهوري اسلامي ايران را برايش رقم زده بود.

پايه‌گذاري قدرت موشكي

بعد از عمليات خيبر به شفيع‌زاده گفت با وجود تو و بچه‌هاي توپخانه ديگر نيازي به حضور من نيست ومن بايستي بروم دنبال موشك تا دست امام در برابر توحش صدام خالي نباشد. او با انتخاب تعدادي از برادران توپخانه به سراغ رسالت جديد خود رفت و يك سالي طول نكشيد كه اولين موشك ايران در تاسيسات نفتي كركوك فرود آمد (اسفند 1363). صدام كه كاملا غافلگير شده بود اعلام كرد كه انفجار ناشي از خرابكاري بوده وايران موشكي در اختيار ندارد. موشك بعدي در بانك رافدين بغداد فرود آمد تا جايي براي انكار باقي نمايند. با ادامه شرارت‌هاي صدام، سه موشك ديگر در همان ماه به بغداد پرتاب شد.

دستيابي ايران به توان موشكي كه ابتدا با خريد ودر ادامه با ساخت صورت گرفت و حاصل تلاش‌ بي‌وقفه و شبانه‌روزي حسن و يارانش بود موجب كنترل دامنه حملات صدام به شهرها و مناطق مسكوني شد.

صنعت موشكي كه امروزه ايران را درتراز بالايي از بازدارندگي قرار داده و از نظر علمي و تكنولوژيكي، توانمندي و ظرفيت بالايي را براي كشور ايجاد كرده، ميراث گرانقدري است كه شهيد مقدم در تاسيس و توسعه آن نقش بي‌بديلي داشته.

قدرت واقعي

او با اينكه در راس سازمان‌هاي به كارگيرنده سلاح‌هاي قدرتمندي چون توپ و موشك قرار گرفته بود لكن قدرت واقعي را ايمان و توكل به خداوند قادر و متعال مي‌دانست؛ به همين دليل به هنگام تاسيس مركز توپخانه سپاه آيه شريفه: «و ما رميت اذ رميت و لكن‌الله رمي» را در صدر تابلوي آن قرار داد و روي هر موشكي كه پرتاب مي‌كرد همين آيه را حك كرده بود و در كليه عمليات‌هاي موشكي در هنگام آمادگي به طور دسته جمعي دعاي توسل مي‌خواندند.

بالاترين مقام

درجه وپست و مقام و موقعيت در نظر او ارزشي نداشت. در سال 1370 كه به دريافت درجه سرتيپي از دست فرمانده معظم كل قوا نائل شدم، در همان مراسم پيش طهرانی مقدم كه آن موقع در جه سرتيپ دومي داشت رفتم و گفتم تو فرمانده من بودي و اين درجه مال تو بود كه به اعطا شد. او با خنده گفت «همين كه اين درجه روي شانه‌هاي توست انگارروي دوش من است. عنان و درجه به ماها هويت نمي‌دهد بلكه اين ما هستيم به آن ارزش مي‌دهيم». بارها از ويشنيده‌بودم و درعمل نيز اثبات كرده بود كه بالاترين پاداش خود را لبخند رضايت رهبري مي‌دانست.

 معنويت و پارسايي

توسل به ائمه (ع) و حضرت زهرا(س) تضرع و استغاثه در دعا و راز و نياز شبانه، او را از وابستگي‌هاي زميني رهانيده و آسماني كرده بود. اين مراتب معنوي كه به آن دست يافته بود و بحق باصفت «پارساي بي ادعا» از سوي رهبر و مقتدايش توصيف گرديد، از ظاهرش پيدا نبود و ماها كه با او همسنگر بوديم از آن اگاهي داشتيم. آيات و ادعيه زيادي راحفظ بود و مرتب زير لب زمزمه مي كرد؛ به خصوص به هنگام انجام ماموريت ودر خطوط مقدم نبرد.

در محضر معشوق و در جمع ياران

مدت‌ها بود كه همرزمان شهيدش همچون حسن شفيع‌زاده، حسن قاضي، حبيب‌الله كريمي، مصطفي تقي جراح،عليرضا ناهيدي، غلامرضا يزداني، مهدي پيرانيان و خيل عظيمي از شهداي توپخانه و موشكي سپاه جاي او را در صدر محفل خود آماده كرده و چشم به راهش بودند و حال در بزم الهي و نوراني خود، چون نگيني شهيد مقدم را در ميان حلقه خود قرار داده‌اند. روحشان شاد و راهشان پر رهروباد.

به بهانه 13 شهریور چهارمین سالگرد شهادت شهیدان صفری تبار و محرابی پناه و شهدای یگان ویژه صابرین سپاه در مبارزه با گروهک پژاک

مصطفی و محمد عقد اخوت بستند تا در آن دنیا شفیع یکدیگر باشند و هر دو در یک عملیات و با فاصله زمانی کمی از یکدیگر به شهادت رسیدند.

شهید محمد محرابی پناه و شهید مصطفی صفری تبار از تکاوران یگان ویژه صابرین سپاه که در مقابله با گروهک تروریستی پژاک در منطقه جاسوسان واقع در منطقه عمومی سردشت در غرب روستای دولتو به مقام رفیع شهادت نائل آمدند .

ShahidKazemi.ir

شهید محمد محرابی پناه و شهید مصطفی صفری تبار – شلمچه

ShahidKazemi.ir

شهید محمد محرابی پناه و مصطفی صفری تبار – اروند کنار

این تصویر مربوط به اردوی معارف دفاع مقدس دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین علیه السلام است که در بهمن ماه 1388 در مناطق عملیاتی شلمچه و اروند کنار از این دو شهید به ثبت رسیده است.

شهید مصطفی صفری تبار روز یکشنبه 10 بهمن 1389 در جوار مزار شهید احمد کاظمی و در اشاره به ایشون در گلستان شهدای اصفهان و از شوق شهادتشان اینگونه حکایت می کند :

” ما دیر اومدیم ایشون زودتر رفت .اگه خدا شهادت به ما نده راضی نیستیم ولی (امیدواریم) اجر شهید رو از خدا بگیریم هیچ وقت راضی نیستیم شهید نشیم … آرزوی همیشگی ما بوده . آرزوی دیرینه مونه…”

IMG_1527

بابا خیلی روی زیارت عاشورا تأکید داشت.همیشه به من و سعید می گفت:قبل از خوابیدن و بیرون رفتن از خانه،هر قدر که می توانیم قرآن بخوانیم.می گفت تأثیرش را در زندگی تان می بینید.قرآن خواندن و زیارت عاشورای خودش که ترک نمی شد.هر روز صبح در راه محل کارش زیارت عاشورا می خواند.صبح های جمعه هم چهار تایی دور هم می نشستیم در همین اتاق و سوره جمعه می خواندیم.

منبع : کتاب احمد ، بنی لوحی سید علی ، ص ۱۳۹

سایت شهید کاظمی به تأسی از سنت حسنه این شهید طرح ختم خانوادگی سوره جمعه در آخرین جمعه سال ارائه نموده است. 

امید است در قرائت این سوره ضمن نیابت از شهید کاظمی و همه شهدا این سنت حسنه را در خانواده های خود در سال 94 تثبیت نمائیم .

[dropcap]D[/dropcap]on’t act so surprised, Your Highness. You weren’t on any mercy mission this time. Several transmissions were beamed to this ship by Rebel spies. I want to know what happened to the plans they sent you. In my experience, there is no such thing as luck. Partially, but it also obeys your commands. I want to come with you to Alderaan. There’s nothing for me here now. I want to learn the ways of the Force and be a Jedi, like my father before me. The more you tighten your grip, Tarkin, the more star systems will slip through your fingers.

Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.

You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

We hire people who want to make the best things in the world. -Steve Jobs

She must have hidden the plans in the escape pod. Send a detachment down to retrieve them, and see to it personally, Commander. [highlight color=”yellow”]There’ll be no one to stop us this time![/highlight] You’re all clear, kid. Let’s blow this thing and go home! Partially, but it also obeys your commands.

  • Dantooine. They’re on Dantooine.
  • He is here.
  • Don’t underestimate the Force.

[tie_full_img]5825871567_4d477202ce_b[/tie_full_img]

I care. So, what do you think of her, Han? A tremor in the Force. The last time I felt it was in the presence of my old master. [highlight color=”blue”]But with the blast shield down,[/highlight] I can’t even see! How am I supposed to fight? Obi-Wan is here. The Force is with him. But with the blast shield down, I can’t even see! How am I supposed to fight? You are a part of the Rebel Alliance and a traitor! Take her away!

[padding right=”5%” left=”5%”]
Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.
You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

  1. I care. So, what do you think of her, Han?
  2. You mean it controls your actions?
  3. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going.
  4. I’m trying not to, kid.

[/padding]

Revenge of the Sith

post-imageI can’t get involved! I’ve got work to do! It’s not that I like the Empire, I hate it, but there’s nothing I can do about it right now. It’s such a long way from here. Leave that to me. Send a distress signal, and inform the Senate that all on board were killed. I’m surprised you had the courage to take the responsibility yourself. No! Alderaan is peaceful. We have no weapons. You can’t possibly…

Your eyes can deceive you. Don’t trust them. He is here. What?! Hokey religions and ancient weapons are no match for a good blaster at your side, kid. I’m trying not to, kid.

I’m trying not to, kid. I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base. He is here. You are a part of the Rebel Alliance and a traitor! Take her away! Dantooine. They’re on Dantooine.

 

Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.

Hey, Luke! May the Force be with you. Kid, I’ve flown from one side of this galaxy to the other. I’ve seen a lot of strange stuff, but I’ve never seen anything to make me believe there’s one all-powerful Force controlling everything. There’s no mystical energy field that controls my destiny. It’s all a lot of simple tricks and nonsense. Remember, a Jedi can feel the Force flowing through him. He is here. Ye-ha! I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

 

[tie_full_img]9FybtVFNSEOxogGzIvHJ_IMG_2226[/tie_full_img]

 

[padding right=”5%” left=”5%”]

Hey, Luke! May the Force be with you. Kid, I’ve flown from one side of this galaxy to the other. I’ve seen a lot of strange stuff, but I’ve never seen anything to make me believe there’s one all-powerful Force controlling everything. There’s no mystical energy field that controls my destiny. It’s all a lot of simple tricks and nonsense. Remember, a Jedi can feel the Force flowing through him. He is here. Ye-ha! I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

[divider style=”dotted” top=”20″ bottom=”20″]

Oh God, my uncle. How am I ever gonna explain this? Look, I ain’t in this for your revolution, and I’m not in it for you, Princess. I expect to be well paid. I’m in it for the money. A tremor in the Force. The last time I felt it was in the presence of my old master.

All right. Well, take care of yourself, Han. [highlight color=”orange”]I guess that’s what you’re best at,[/highlight] ain’t it? Alderaan? I’m not going to Alderaan. I’ve got to go home. It’s late, I’m in for it as it is. The plans you refer to will soon be back in our hands.
[/padding]

 

WOW, Nice photo !

WOW, Nice photo !

I need your help, Luke. She needs your help. I’m getting too old for this sort of thing. Oh God, my uncle. How am I ever gonna explain this? Hey, Luke! May the Force be with you. No! Alderaan is peaceful. We have no weapons. You can’t possibly… As you wish. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going.

I suggest you try it again, Luke. This time, let go your conscious self and act on instinct. Dantooine. They’re on Dantooine. You’re all clear, kid. Let’s blow this thing and go home! I’m surprised you had the courage to take the responsibility yourself. I’m trying not to, kid.

I care. So, what do you think of her, Han? Don’t underestimate the Force. I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

You’re all clear, kid. [highlight color=”green”]Let’s blow this thing and go home![/highlight] But with the blast shield down, I can’t even see! How am I supposed to fight? Alderaan? I’m not going to Alderaan. I’ve got to go home. It’s late, I’m in for it as it is.

[dropcap]D[/dropcap]on’t act so surprised, Your Highness. You weren’t on any mercy mission this time. Several transmissions were beamed to this ship by Rebel spies. I want to know what happened to the plans they sent you. In my experience, there is no such thing as luck. Partially, but it also obeys your commands. I want to come with you to Alderaan. There’s nothing for me here now. I want to learn the ways of the Force and be a Jedi, like my father before me. The more you tighten your grip, Tarkin, the more star systems will slip through your fingers.

Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.

You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

We hire people who want to make the best things in the world. -Steve Jobs

She must have hidden the plans in the escape pod. Send a detachment down to retrieve them, and see to it personally, Commander. [highlight color=”yellow”]There’ll be no one to stop us this time![/highlight] You’re all clear, kid. Let’s blow this thing and go home! Partially, but it also obeys your commands.

  • Dantooine. They’re on Dantooine.
  • He is here.
  • Don’t underestimate the Force.

[tie_full_img]5825871567_4d477202ce_b[/tie_full_img]

I care. So, what do you think of her, Han? A tremor in the Force. The last time I felt it was in the presence of my old master. [highlight color=”blue”]But with the blast shield down,[/highlight] I can’t even see! How am I supposed to fight? Obi-Wan is here. The Force is with him. But with the blast shield down, I can’t even see! How am I supposed to fight? You are a part of the Rebel Alliance and a traitor! Take her away!

[padding right=”5%” left=”5%”]
Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.
You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

  1. I care. So, what do you think of her, Han?
  2. You mean it controls your actions?
  3. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going.
  4. I’m trying not to, kid.

[/padding]

Revenge of the Sith

post-imageI can’t get involved! I’ve got work to do! It’s not that I like the Empire, I hate it, but there’s nothing I can do about it right now. It’s such a long way from here. Leave that to me. Send a distress signal, and inform the Senate that all on board were killed. I’m surprised you had the courage to take the responsibility yourself. No! Alderaan is peaceful. We have no weapons. You can’t possibly…

Your eyes can deceive you. Don’t trust them. He is here. What?! Hokey religions and ancient weapons are no match for a good blaster at your side, kid. I’m trying not to, kid.

I’m trying not to, kid. I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base. He is here. You are a part of the Rebel Alliance and a traitor! Take her away! Dantooine. They’re on Dantooine.

 

Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.

Hey, Luke! May the Force be with you. Kid, I’ve flown from one side of this galaxy to the other. I’ve seen a lot of strange stuff, but I’ve never seen anything to make me believe there’s one all-powerful Force controlling everything. There’s no mystical energy field that controls my destiny. It’s all a lot of simple tricks and nonsense. Remember, a Jedi can feel the Force flowing through him. He is here. Ye-ha! I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

 

[tie_full_img]9FybtVFNSEOxogGzIvHJ_IMG_2226[/tie_full_img]

 

[padding right=”5%” left=”5%”]

Hey, Luke! May the Force be with you. Kid, I’ve flown from one side of this galaxy to the other. I’ve seen a lot of strange stuff, but I’ve never seen anything to make me believe there’s one all-powerful Force controlling everything. There’s no mystical energy field that controls my destiny. It’s all a lot of simple tricks and nonsense. Remember, a Jedi can feel the Force flowing through him. He is here. Ye-ha! I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

[divider style=”dotted” top=”20″ bottom=”20″]

Oh God, my uncle. How am I ever gonna explain this? Look, I ain’t in this for your revolution, and I’m not in it for you, Princess. I expect to be well paid. I’m in it for the money. A tremor in the Force. The last time I felt it was in the presence of my old master.

All right. Well, take care of yourself, Han. [highlight color=”orange”]I guess that’s what you’re best at,[/highlight] ain’t it? Alderaan? I’m not going to Alderaan. I’ve got to go home. It’s late, I’m in for it as it is. The plans you refer to will soon be back in our hands.
[/padding]

 

WOW, Nice photo !

WOW, Nice photo !

I need your help, Luke. She needs your help. I’m getting too old for this sort of thing. Oh God, my uncle. How am I ever gonna explain this? Hey, Luke! May the Force be with you. No! Alderaan is peaceful. We have no weapons. You can’t possibly… As you wish. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going.

I suggest you try it again, Luke. This time, let go your conscious self and act on instinct. Dantooine. They’re on Dantooine. You’re all clear, kid. Let’s blow this thing and go home! I’m surprised you had the courage to take the responsibility yourself. I’m trying not to, kid.

I care. So, what do you think of her, Han? Don’t underestimate the Force. I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

You’re all clear, kid. [highlight color=”green”]Let’s blow this thing and go home![/highlight] But with the blast shield down, I can’t even see! How am I supposed to fight? Alderaan? I’m not going to Alderaan. I’ve got to go home. It’s late, I’m in for it as it is.

[dropcap]D[/dropcap]on’t act so surprised, Your Highness. You weren’t on any mercy mission this time. Several transmissions were beamed to this ship by Rebel spies. I want to know what happened to the plans they sent you. In my experience, there is no such thing as luck. Partially, but it also obeys your commands. I want to come with you to Alderaan. There’s nothing for me here now. I want to learn the ways of the Force and be a Jedi, like my father before me. The more you tighten your grip, Tarkin, the more star systems will slip through your fingers.

Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.

You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

We hire people who want to make the best things in the world. -Steve Jobs

She must have hidden the plans in the escape pod. Send a detachment down to retrieve them, and see to it personally, Commander. [highlight color=”yellow”]There’ll be no one to stop us this time![/highlight] You’re all clear, kid. Let’s blow this thing and go home! Partially, but it also obeys your commands.

  • Dantooine. They’re on Dantooine.
  • He is here.
  • Don’t underestimate the Force.

[tie_full_img]5825871567_4d477202ce_b[/tie_full_img]

I care. So, what do you think of her, Han? A tremor in the Force. The last time I felt it was in the presence of my old master. [highlight color=”blue”]But with the blast shield down,[/highlight] I can’t even see! How am I supposed to fight? Obi-Wan is here. The Force is with him. But with the blast shield down, I can’t even see! How am I supposed to fight? You are a part of the Rebel Alliance and a traitor! Take her away!

[padding right=”5%” left=”5%”]
Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.
You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

  1. I care. So, what do you think of her, Han?
  2. You mean it controls your actions?
  3. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going.
  4. I’m trying not to, kid.

[/padding]

Revenge of the Sith

post-imageI can’t get involved! I’ve got work to do! It’s not that I like the Empire, I hate it, but there’s nothing I can do about it right now. It’s such a long way from here. Leave that to me. Send a distress signal, and inform the Senate that all on board were killed. I’m surprised you had the courage to take the responsibility yourself. No! Alderaan is peaceful. We have no weapons. You can’t possibly…

Your eyes can deceive you. Don’t trust them. He is here. What?! Hokey religions and ancient weapons are no match for a good blaster at your side, kid. I’m trying not to, kid.

I’m trying not to, kid. I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base. He is here. You are a part of the Rebel Alliance and a traitor! Take her away! Dantooine. They’re on Dantooine.

 

Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.

Hey, Luke! May the Force be with you. Kid, I’ve flown from one side of this galaxy to the other. I’ve seen a lot of strange stuff, but I’ve never seen anything to make me believe there’s one all-powerful Force controlling everything. There’s no mystical energy field that controls my destiny. It’s all a lot of simple tricks and nonsense. Remember, a Jedi can feel the Force flowing through him. He is here. Ye-ha! I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

 

[tie_full_img]9FybtVFNSEOxogGzIvHJ_IMG_2226[/tie_full_img]

 

[padding right=”5%” left=”5%”]

Hey, Luke! May the Force be with you. Kid, I’ve flown from one side of this galaxy to the other. I’ve seen a lot of strange stuff, but I’ve never seen anything to make me believe there’s one all-powerful Force controlling everything. There’s no mystical energy field that controls my destiny. It’s all a lot of simple tricks and nonsense. Remember, a Jedi can feel the Force flowing through him. He is here. Ye-ha! I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

[divider style=”dotted” top=”20″ bottom=”20″]

Oh God, my uncle. How am I ever gonna explain this? Look, I ain’t in this for your revolution, and I’m not in it for you, Princess. I expect to be well paid. I’m in it for the money. A tremor in the Force. The last time I felt it was in the presence of my old master.

All right. Well, take care of yourself, Han. [highlight color=”orange”]I guess that’s what you’re best at,[/highlight] ain’t it? Alderaan? I’m not going to Alderaan. I’ve got to go home. It’s late, I’m in for it as it is. The plans you refer to will soon be back in our hands.
[/padding]

 

WOW, Nice photo !

WOW, Nice photo !

I need your help, Luke. She needs your help. I’m getting too old for this sort of thing. Oh God, my uncle. How am I ever gonna explain this? Hey, Luke! May the Force be with you. No! Alderaan is peaceful. We have no weapons. You can’t possibly… As you wish. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going.

I suggest you try it again, Luke. This time, let go your conscious self and act on instinct. Dantooine. They’re on Dantooine. You’re all clear, kid. Let’s blow this thing and go home! I’m surprised you had the courage to take the responsibility yourself. I’m trying not to, kid.

I care. So, what do you think of her, Han? Don’t underestimate the Force. I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

You’re all clear, kid. [highlight color=”green”]Let’s blow this thing and go home![/highlight] But with the blast shield down, I can’t even see! How am I supposed to fight? Alderaan? I’m not going to Alderaan. I’ve got to go home. It’s late, I’m in for it as it is.

[dropcap]D[/dropcap]on’t act so surprised, Your Highness. You weren’t on any mercy mission this time. Several transmissions were beamed to this ship by Rebel spies. I want to know what happened to the plans they sent you. In my experience, there is no such thing as luck. Partially, but it also obeys your commands. I want to come with you to Alderaan. There’s nothing for me here now. I want to learn the ways of the Force and be a Jedi, like my father before me. The more you tighten your grip, Tarkin, the more star systems will slip through your fingers.

Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.

You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

We hire people who want to make the best things in the world. -Steve Jobs

She must have hidden the plans in the escape pod. Send a detachment down to retrieve them, and see to it personally, Commander. [highlight color=”yellow”]There’ll be no one to stop us this time![/highlight] You’re all clear, kid. Let’s blow this thing and go home! Partially, but it also obeys your commands.

  • Dantooine. They’re on Dantooine.
  • He is here.
  • Don’t underestimate the Force.

[tie_full_img]5825871567_4d477202ce_b[/tie_full_img]

I care. So, what do you think of her, Han? A tremor in the Force. The last time I felt it was in the presence of my old master. [highlight color=”blue”]But with the blast shield down,[/highlight] I can’t even see! How am I supposed to fight? Obi-Wan is here. The Force is with him. But with the blast shield down, I can’t even see! How am I supposed to fight? You are a part of the Rebel Alliance and a traitor! Take her away!

[padding right=”5%” left=”5%”]
Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.
You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

  1. I care. So, what do you think of her, Han?
  2. You mean it controls your actions?
  3. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going.
  4. I’m trying not to, kid.

[/padding]

Revenge of the Sith

post-imageI can’t get involved! I’ve got work to do! It’s not that I like the Empire, I hate it, but there’s nothing I can do about it right now. It’s such a long way from here. Leave that to me. Send a distress signal, and inform the Senate that all on board were killed. I’m surprised you had the courage to take the responsibility yourself. No! Alderaan is peaceful. We have no weapons. You can’t possibly…

Your eyes can deceive you. Don’t trust them. He is here. What?! Hokey religions and ancient weapons are no match for a good blaster at your side, kid. I’m trying not to, kid.

I’m trying not to, kid. I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base. He is here. You are a part of the Rebel Alliance and a traitor! Take her away! Dantooine. They’re on Dantooine.

 

Still, she’s got a lot of spirit. I don’t know, what do you think? What!? I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– What good is a reward if you ain’t around to use it? Besides, attacking that battle station ain’t my idea of courage. It’s more like…suicide.

Hey, Luke! May the Force be with you. Kid, I’ve flown from one side of this galaxy to the other. I’ve seen a lot of strange stuff, but I’ve never seen anything to make me believe there’s one all-powerful Force controlling everything. There’s no mystical energy field that controls my destiny. It’s all a lot of simple tricks and nonsense. Remember, a Jedi can feel the Force flowing through him. He is here. Ye-ha! I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

You don’t believe in the Force, do you? Obi-Wan is here. The Force is with him. I call it luck. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going. What?! The Force is strong with this one. I have you now.

 

[tie_full_img]9FybtVFNSEOxogGzIvHJ_IMG_2226[/tie_full_img]

 

[padding right=”5%” left=”5%”]

Hey, Luke! May the Force be with you. Kid, I’ve flown from one side of this galaxy to the other. I’ve seen a lot of strange stuff, but I’ve never seen anything to make me believe there’s one all-powerful Force controlling everything. There’s no mystical energy field that controls my destiny. It’s all a lot of simple tricks and nonsense. Remember, a Jedi can feel the Force flowing through him. He is here. Ye-ha! I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

[divider style=”dotted” top=”20″ bottom=”20″]

Oh God, my uncle. How am I ever gonna explain this? Look, I ain’t in this for your revolution, and I’m not in it for you, Princess. I expect to be well paid. I’m in it for the money. A tremor in the Force. The last time I felt it was in the presence of my old master.

All right. Well, take care of yourself, Han. [highlight color=”orange”]I guess that’s what you’re best at,[/highlight] ain’t it? Alderaan? I’m not going to Alderaan. I’ve got to go home. It’s late, I’m in for it as it is. The plans you refer to will soon be back in our hands.
[/padding]

 

WOW, Nice photo !

WOW, Nice photo !

I need your help, Luke. She needs your help. I’m getting too old for this sort of thing. Oh God, my uncle. How am I ever gonna explain this? Hey, Luke! May the Force be with you. No! Alderaan is peaceful. We have no weapons. You can’t possibly… As you wish. Look, I can take you as far as Anchorhead. You can get a transport there to Mos Eisley or wherever you’re going.

I suggest you try it again, Luke. This time, let go your conscious self and act on instinct. Dantooine. They’re on Dantooine. You’re all clear, kid. Let’s blow this thing and go home! I’m surprised you had the courage to take the responsibility yourself. I’m trying not to, kid.

I care. So, what do you think of her, Han? Don’t underestimate the Force. I don’t know what you’re talking about. I am a member of the Imperial Senate on a diplomatic mission to Alderaan– I have traced the Rebel spies to her. Now she is my only link to finding their secret base.

You’re all clear, kid. [highlight color=”green”]Let’s blow this thing and go home![/highlight] But with the blast shield down, I can’t even see! How am I supposed to fight? Alderaan? I’m not going to Alderaan. I’ve got to go home. It’s late, I’m in for it as it is.