سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی

شهید احمد کاظمی، فرمانده‌ نیروی زمینی سپاه در سال ۱۳۳۷ در شهرستان نجف‌آباد به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی وی در کنار والدین و با تربیت آنان، عشق به اهل بیت (ع)، کار و تحصیل سپری شد.

دوران جوانی ایشان هم‌زمان بود با اوج مبارزات انقلابی ملت بزرگ ایران علیه رژیم فاسد و وابسته‌ پهلوی. در آن زمان، حاج احمد نیز همپای مردم در این مبارزات شرکت کرد و به حدی در این راه تلاش کرد که در اسفندماه سال ۱۳۵۶ مصادف با ایام محرم به همراه حدود ۵۰ نفر از مبارزان انقلابی شهر علم و تقوا (نجف‌آباد) توسط ساواک دستگیر و مدتی در زندان شهربانی به همراه سایر زندانیان مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت.

در اواخر همان سال با گسترش حرکت‌های مردمی در سراسر کشور، عده‌ای از زندانیان آزاد شدند که کاظمی نیز از جمله‌ این افراد بود.

پس از پیروزی انقلاب، با توجه به شور و اشتیاق وصف‌ناپذیرش به مبارزه با کفر و ظلم،به اتفاق یک گروه ۵۰۰ نفری به سرپرستی شهید محمد منتظری جهت فراگیری آموزش‌های چریکی و مقابله با اشغالگران قدس به صف مبارزین جبهه‌های جنوب لبنان پیوست و تا پایان سال ۱۳۵۸ در آن خطه ماند. وی پس از بازگشت به کشور رسما به عضویت سپاه پاسداران در آمد.

در بهار سال ۱۳۵۹ با تشدید مجدد بحران در مناطق غرب و شمال غرب توسط ایادی استکبار، بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) فرمان بسیج عمومی جهت مقابله با مزدوران شرق و غرب را صادر کرد و کاظمی همراه با سردار شهید غلامرضا صالحی در قالب یک گروه ۶۰ نفری در اواخر اردیبهشت‌ماه از نجف‌آباد عازم کرمانشاه و سپس سنندج شد. وی حدود هفت ماه با جدیت در عملیات‌های پاکسازی به مقابله با فتنه‌انگیزان پرداخت و در یکی از این عملیات‌ها در روستای «افراسیاب» در منطقه‌ دیواندره از ناحیه‌ پا مجروح و به شهر خود منتقل شد.

هنوز زخم‌هایش التیام نیافته بود که در اواسط آذرماه همراه با یک گروه ۵۰ نفری در جبهه‌های آبادان حضور یافت و فرماندهی یکی از مناطق عملیاتی به عهده‌اش سپرده شد که نقش مؤثری در این منطقه و سپس عملیات شکست حصر آبادان ایفا کرد.

از جمله فعالیت‌های برجسته حاج احمد در دوران دفاع مقدس می‌توان به تثبیت «تیپ ۸ نجف اشرف» اشاره کرد. وی با جمع‌کردن انسان‌های بزرگی پیرامون خود این تیپ را سازمان‌دهی کرد و در اثنای جنگ، استعداد آن را تا سطح لشکر ارتقا داد و آن را به یکی از مانوری‌ترین یگان‌های دفاع مقدس مبدل ساخت.

حاج احمد بخش عمده‌ای از تجهیزات و جنگ‌افزارهای مورد نیاز این لشکر خط‌ شکن را از غنایم به دست‌آمده از دشمن در نبردهای مختلف تأمین می‌کرد و طبق گفته‌ سردار سرلشکر دکتر رحیم صفوی فرمانده پیشین کل سپاه در مراسم گرامی‌داشت این شهید در نجف‌آباد، «بالندگی و حماسه‌آفرینی لشکر ۸ نجف اشرف را در عرصه‌ نبرد با صدامیان، باید مرهون هوش، تدبیر، شجاعت و قدرت فرماندهی وی( شهید کاظمی) دانست».

کاظمی یار صادق و راستین سرداران شهید باکری، زین‌الدین، خرازی، همت، بقایی و… بود و تمام وجود خود را وقف حضور در جبهه‌های نبرد کرده بود و بی‌شک یکی از برجسته‌ترین و مقتدرترین فرماندهان دفاع مقدس محسوب می‌شود .

وی در بیشتر عملیات‌ها و نبردهای مهم برای بیرون ‌راندن دشمن از خاک پاک میهن حضوری فعال و تأثیرگذار داشت و کم‌تر عملیاتی را می‌توان نام برد که نام حاج احمد در حماسه‌ آن ثبت نشده باشد.

این عزیز سفرکرده یکی از تاکتیکی‌ترین و خلاق‌ترین فرماندهان سپاه بود به صورتی که برنامه‌ریزان عملیات‌های مختلف با اتکای به هوش و توان اجرایی او، سخت‌ترین و پیچیده‌ترین طرح‌ها را برای نبرد با دشمن ارائه داده و بن‌بست‌ها را رفع می‌ساختند. به صورتی که نقش مؤثر و فرماندهی ایشان و هم‌رزمان شهیدش در عملیات‌های «بیت‌المقدس ۱، فتح‌المبین ۲، رمضان ۳، والفجر ۸، کربلای ۵ و …» بارها طعم تلخ شکست را بر کام صدام و لشکریانش ریخت. حاج احمد در طول جنگ هشت ساله بارها تا مرز شهادت پیش رفت و ۴۵ درصد جانبازی ایشان ره‌آورد دوران خون و حماسه است.

سردار احمد کاظمی پس از پایان جنگ تحمیلی در سال ۱۳۷۲ برای حفظ دستاوردهای انقلاب به فرماندهی «قرارگاه حمزه» در شمال‌غرب کشور منصوب شد و با توجه به شناخت قبلی به خوبی دریافته بود که ریشه تمامی ناامنی‌ها و مشکلات امنیتی این منطقه‌، وجود گروه‌های مسلحی است که پایگاه اصلی آن‌ها در عراق است و از حمایت شدید صدام برخوردارند، لذا با درایتی کم‌نظیر و با کم‌ترین درگیری، فعالیت‌های آن‌ها را از فاز نظامی به سطح سیاسی کشاند تا پس از این نیز این منطقه همانند سایر نقاط کشور از امنیت و آسایش برخودار شود.

حاج احمد پس از خدمت در قرارگاه حمزه در سال ۱۳۷۹ به سمت فرماندهی نیروی هوایی سپاه منصوب و در طول پنج سال خدمت خود در این نیرو، آن را از نظر سازمان، ساختار، سازمان‌دهی و سازمان موشکی تا حد بسیار زیادی ارتقا داد.

آخرین حکم مسئولیت کاظمی،فرماندهی نیروی زمینی سپاه بود که بیست‌ونهم مردادماه ۱۳۸۴ از سوی مقام معظم رهبری، فرماندهی کل قوا به ایشان تنفیض گردید. در مدت تصدی حاج احمد در این مقام، وی با بیش از ۱۰۰ سفر به تمامی یگان‌های نیروی زمینی سرکشی کرد و وضعیت آن‌ها را بررسی و در جهت تقویت یگان‌های صفی تلاش فراوانی به عمل آورد.

حاج احمد کاظمی فوق لیسانس جغرافیای سیاسی و دانشجوی دکتری دفاع ملی بود و به پاس سوابق باارزش،فرماندهی عالی و قدمت مدیریت بالا،از دست مقام معظم رهبری، سه مدال فتح دریافت کرده بود.

سردار شهید احمد کاظمی همیشه خود را از خیل عظیم کاروان شهدا جامانده می‌دانست و به شدت در فراق یاران شهیدش دلسوخته بود. او همواره با آه و سوز خاصی از آن‌ها یاد می‌کرد و در آخرین روزهای زندگی خویش به شدت از شهیدان باکری و خرازی یاد می‌کرد و از این که به شهادت نرسیده، اشک حسرت می‌ریخت.

وی شب قبل از شهادتش در جلسه‌ای با حزن و اندوه فراوان یاران سفر کرده خود را به خاطر آورده و گفته بود: “شهدا خیلی به گردن ما حق دارند، باید تلاش زیادی بکنیم” و همگان را به زنده نگاه داشتن یاد و خاطره‌ آن‌ها سفارش کرده بود.

فردای آن روز یعنی نوزدهم دی‌ماه ۱۳۸۴ (سالروز آغاز عملیات کربلای ۵) حاج احمد پس از سال‌ها انتظار به سوی رفیق اعلی مهاجرت کرد و در شهر مهدی باکری (ارومیه) اجر تلاش‌های بی‌وقفه خود را از خدای بزرگ گرفت. “و من یخرج من بیته مهاجرا الی‌الله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی‌الله”.

سردار سرتیپ پاسدار شهید سعید مهتدی جعفری

سعید مهتدی فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در سال ۱۳۳۷ در بخش پیشوا از توابع شهرستان ورامین متولد شد و تحت تربیت خانواده‌ متدین و مذهبی رشد کرد. در طول مبارزات ملت غیور ایران به رهبری حضرت امام (ره) در جهت سرنگونی حکومت سرسپرده و دیکتاتور پهلوی و پس از به ثمررسیدن انقلاب، در دفاع از ارزش‌ها و آرمان‌های آن نقش به‌سزایی داشت. حضور آگاهانه و مخلصانه‌ این مجاهد خستگی‌ناپذیر و شجاع به مدت ۱۱۳ ماه در مناطق بحران‌زده غرب و شمال‌غرب و جبهه‌های جنگ حق علیه باطل (در غرب و جنوب کشور) و کسب افتخار جانبازی (۳۰ درصد) خود دلیلی بر این مدعاست.

مهتدی همچنین در مدت حضور خود در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با خدمت در مناصبی مانند مسئول اطلاعات و عملیات «لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)»، مدیر طرح‌ریزی جامع عملیات ستاد مرکزی سپاه، مسئول عملیات قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع)، معاون عملیات نیروی زمینی سپاه و سرانجام فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) خدمات خالصانه‌ای را به نظام مقدس جمهوری اسلامی و ملت ایران عرضه داشته است.

سردار سرتیپ پاسدار شهید نبی‌الله شاه‌مرادی (سردار حنیف)

نبی‌الله شاه مرادی (حنیف)، معاون اطلاعات نیروی زمینی سپاه فرزند مرحوم حاج غلامعلی در سال ۱۳۴۱ در شهرستان «چادگان» اصفهان به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در میان خانواده‌ای متدین و مذهبی پشت سر گذارد و تحصیل خود را در همان شهر طی کرد. از دوره‌ دبیرستان، یعنی سال ۱۳۵۶ هم‌زمان با شروع نهضت انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به همراه چندتن از برادران و دوستانش در مسیر ظلم‌ستیزی و عدالت‌طلبی قرار گرفت و حدود یک‌ سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با شرکت در تظاهرات شهر اصفهان، چاپ و تکثیر اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره)، شعارنویسی و … ارادت خالصانه‌ خود را به آن رهبر عظیم‌الشأن نشان داد و در مسیر مبارزه، چندین‌بار مورد تهدید و تعرض مخالفین انقلاب قرار گرفت؛ اما هم‌چنان استوار و باصلابت به راه خویش ادامه داد.

در سال ۱۳۵۷ و هم‌زمان با پیروزی انقلاب اسلامی، همراه با تنی چند از دوستانش که تعدادی از آن‌ها در جریان جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند، هسته مرکزی کمیته‌های مردمی دفاع از انقلاب را تشکیل داد و جهت دفاع از نهال نوپای انقلاب، سر از پای نمی‌شناخت و شبانه‌روز فعالیت می‌کرد و هم‌زمان به تحصیل علم ادامه داد تا این‌که پس از کسب مدرک دیپلم در سال ۱۳۵۸، جهت دفاع و حفاظت از ارزش‌های انقلاب اسلامی و پاسداری از خون شهدا به عضویت سپاه پاسداران درآمد و لباس سبز پاسداری به تن کرد و در هسته‌ اولیه سپاه پاسداران فریدن (شامل شهرهای فریدن، فریدونشهر و چادگان) به همراه تنی چند از بهترین جوانان این شهرستان مشغول به خدمت شد.

شاه‌مرادی جزو آن‌دسته از افرادی بود که با آغاز بحران در کردستان و با لبیک به ندای پیر جماران برای مقابله به ضدانقلابیون رهسپار آن منطقه شد. هنوز ضدانقلاب‌ در کردستان کاملاً سرکوب نشده بود که در شهریورماه ۱۳۵۹ با تجاوز لشکریان صدام به مرزهای کشورمان، با کوله‌باری از تجربه عازم جبهه‌های جنگ با متجاوزین بعثی در جنوب و سپس غرب شد و طی سال‌های دفاع مقدس فعالانه از کیان اسلامی دفاع کرد و پس از آن در قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) مشغول خدمت شد. مدت ۱۴۰ ماه حضور در جبهه و مناطق بحرانی غرب و شمال‌غرب نشان از همت والای وی دارد.

طی حضور در قرارگاه حمزه(ع)، سردار حنیف بارها به مأموریت‌های خطیر اعزام و مشارکت وی در صحنه‌های مختلف موجب شد تا رئیس جمهوری عراق ( طالبانی) و مسعود بارزانی از رهبران کردستان عراق و حکیم رییس مجلس اعلای عراق با ارسال پیام‌های تسلیت، سوگوار شهادت سرداران رشید اسلام کاظمی و حنیف باشند.

سردار حنیف چندین‌بار تا مرز شهادت پیش رفت و در سال ۱۳۷۹ به تهران منتقل شد و طی پنج‌سال در قرارگاه نصر، نیروی هوایی سپاه و در نهایت اطلاعات نیروی زمینی سپاه مشغول خدمت شد و در این مدت نیز موفق به اخذ مدرک کارشناسی علوم سیاسی شد.

بدون شک نیمی از فعالیت‌های این سردار شهید، خارج از وظایف اداری او و در جهت رفع محرومیت منطقه‌ فریدن و چادگان و مشکل‌گشایی و تسکین آلام مردم دردمند بود. او در این رابطه یک لحظه آرامش نداشت و بسیاری از مردم، یاد و خاطره‌ او در حل مشکلات خود را از یاد نخواهد برد. فداکاری، مردم‌داری‌، شجاعت و مدیریت وی نقل محافل و مجالس شهر چادگان بوده و خواهد بود و تلاش شبانه‌روزی او در جهت تأسیس فرمانداری چادگان هیچ‌گاه از یاد مردم قدرشناس آن منطقه‌ محروم نخواهد رفت.

عشق آتشین وی به امام حسین (ع) کم‌نظیر بود. همگان سردار حنیف را با پای برهنه و سینه‌زنان در روز عاشورا به خاطر دارند. اعتقاد وی به عزاداری با معرفت و سازنده که معرف شخصیت حقیقی سیدالشهدا(ع) باشد، زبانزد خاص و عام بود.

شخصیت خوساخته، فرهنگی، علمی و مهربانی زایدالوصف همراه با شجاعت، جوانمردی، دین‌داری و مردم‌داری از او فردی بی‌نظیر در کل شهرستان‌های فریدن و چادگان ساخته بود و به همین سبب تمام مردم او را از عمق جان دوست داشتند و سردار حنیف را پشت و پناه خود در تمام مصائب و مشکلات می‌دانستند.

فریدن، اینک حماسه‌ حنیف را نیز به تاریخ خود افزوده است. جلوه‌هایی از ارتباط عاشقانه‌ او با مردم در روز تشییع جنازه باشکوه وی تجلی یافت. علی‌رغم هوای بسیار سرد و بارش برف، هزاران تن از مردم شهر چادگان و شهرها و روستاهای اطراف و ده‌ها تن از یاران و دوستانش که از اقصی نقاط کشور، گرد شمع سوخته‌ وجودش، پروانه‌وار جمع شده بودند، تشییع جنازه بی‌نظیر و باسوز و گدازی برپا کردند.

چهره‌ی داغدار تمام مردم چادگان و تمام کسانی که حتا یک برخورد کوتاه با آن شهید عزیز داشتند، بسیار خاطره‌انگیز است که فقط اندکی از آن توسط ده‌ها دوربین قابل ثبت و ضبط بوده است.

او که یک سرآسوده بر بالین ننهاده بود، اکنون در قطعه‌ سرداران گلستان شهدای اصفهان در کنار هم‌رزمانش آرمیده است. روح بلند او به آسمان‌ها پر کشید تا در کنار پدر مرحومش و برادر شهیدش حجت‌الله و ده‌ها تن از شهدای هم‌رزمش از عرش بر فرش نظاره‌گر باشد.

سردار سرتیپ پاسدار شهید غلامرضا یزدانی

شهید غلامرضا یزدانی، فرمانده توپخانه‌ نیروی زمینی سپاه در سال ۱۳۴۰ در شهرستان نجف‌آباد متولد شد. وی از همان اوان نوجوانی به صف مجاهدان مبارازان انقلاب پیوست و به سهم خود در راستای پیروزی انقلاب از هیچ تلاشی فرودگذار نبود. تلاش‌های بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر این شهید در راه اسلام و دفاع از میهن پس از پیروزی انقلاب نیز با عضویت در سپاه و مقابله با تهدیدات داخلی و خارجی دشمنان ادامه یافت. ۶۰ماه حضور شجاعانه در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل از او چهره‌ای درخشان در تاریخ حماسه و دفاع ترسیم کرد.

یزدانی با مدرک فوق‌لیسانس مدیریت امور دفاعی در مدت خدمت خود در مسئولیت‌های فرماندهی توپخانه‌ قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع)، لشکر حضرت رسول (ص)، قرارگاه نصر، ظفر و سپاه یازدهم، فرماندهی تیپ ۴۰ رسالت و فرماندهی دانشکده‌ علوم و فنون توپخانه‌ نیروی زمینی و در نهایت در فرماندهی توپخانه نیروی زمینی سپاه مشغول خدمت بود و به سبب سوابق باارزش و درخشان فرماندهی و مدیریت خود موفق به دریافت سه مدال فتح از دستان مبارک مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای شده بود.

سردار سرتیپ پاسدار شهید سعید سلیمانی

شهید سعید سلیمانی، معاون عملیات نیروی زمینی سپاه در سال ۱۳۳۸ در شهر تهران و در خانواده‌ای متدین و مذهبی متولد شد.

در روز بیست‌وپنجم خردادماه ۱۳۵۹ به عضویت رسمی سپاه درآمد و با آغاز تجاوز ارتش عراق به جبهه‌های جنگ حق علیه باطل شتافت و همراه با لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) خدمت خود را آغاز کرد.

فرماندهی گروهان، مسئولیت طرح، عملیات و اطلاعات و جانشین فرماندهی از جمله مناصب وی در لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در طول جنگ بود.

سلیمانی از جمله‌ فرماندهان مخلص، بسیجی، شجاع و با شهامت دوران دفاع مقدس بود که در مدت ۹۰ ماه حضور در میادین نبرد مأموریت‌های محوله را با جدیت، پشتکار، تعهد و دلسوزی انجام می‌داد.

با اتمام جنگ، در ابتدا به سمت معاونت عملیات قرارگاه ثارالله تهران و سپس معاون عملیات نیروی زمینی سپاه منصوب شد.

سردار سرتیپ پاسدار شهید عباس کروندی مجرد

شهید عباس کروندی، فرمانده‌ «پایگاه هوایی قدر» و خلبان یکم پرواز در سال ۱۳۳۷ در شهر قم به دنیا آمد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با شکل‌گیری و تأسیس سپاه به جرگه‌ پاسداران حریم ولایت و انقلاب پیوست. با وقوع جنگ تحمیلی عازم مناطق عملیاتی شد و مدت زیادی را در کنار دیگر همسنگرانش در مقابل متجاوزین جنگید. کروندی پس از طی دوره‌های چتربازی، دافوس و خلبانی،‌ به عنوان استاد خلبان هواپیماهای «فالکون» و «آنتونوف» در نیروی هوایی سپاه انجام وظیفه می‌کرد.

از روحیه‌ بسیجی و اخلاص بالایی برخوردار بود و هرگز از کار، تلاش و فعالیت شبانه‌روزی خسته نمی‌شد. پشتکار، مدیریت و مسئولیت‌پذیری عامل موفقیت وی در مأموریت‌های محوله بود.

از سوابق مسئولیتی شهید عباس کروندی می‌توان به جانشینی مدیریت آموزش‌های خلبانی، مدیر آموزش خلبانی، معاونت آموزش، مدیر مستقل ایمنی پرواز نیروی هوایی سپاه و در نهایت فرماندهی پایگاه قدر اشاره کرد.

سردار سرتیپ پاسدار شهید صفدر رشادی

صفدر رشادی، معاون طرح، برنامه‌، بودجه مالی نیروی زمینی سپاه در سال ۱۳۴۰ در شهرستان ساوه متولد شد.

وی در روز بیست‌وهفتم شهریورماه ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه‌های جنگ حق علیه باطل شتافت و بیش از چهارسال از عمر خود را در مناطق جنگی سپری کرد.

رشادی با مدرک تحصیلی فوق‌لیسانس مدیریت دفاعی، در طول خدمت خود در بسیاری از مشاغل و مسئولیت‌های صفی و ستادی سپاه، کارآمدی و توانایی مدیریتی بالایی از خود نشان داد.

جانشینی «قرارگاه صاعقه‌» نیروی هوایی، رئیس «تیپ ۷ » موشکی نیروی هوایی، معاون هماهنگ‌کننده قرارگاه موشکی نیروی هوایی و در نهایت معاون طرح و برنامه و بودجه و مالی نیروی زمینی سپاه، سابقه‌ درخشان و روشن مدیریتی این سردار شهید است.

تعهد، پشتکار و جدیت در انجام وظایف محوله، عملکرد بسیار موفق در مسئولیت‌های محوله،ساده‌زیستی در زندگی‌ فردی و خدمتی از جلوه‌های روشن حیات مخلصانه‌ی شهید رشادی است.

سردار سرتیپ دوم پاسدار شهید احمد الهامی‌نژاد

احمد الهامی‌نژاد فرمانده‌ دانشکده پروازی نیروی هوایی سپاه و کمک خلبان در سال ۱۳۴۱ در شهرستان سبزوار به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۶۰ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضوری فعال داشت. پس از پایان جنگ و پس از طی دوره‌های تخصصی،آموزش زبان انگلیسی، مربی‌گری و پرواز خلبانی، به آموزش خلبانان سپاه پرداخت.

الهامی‌نژاد در طول خدمت خود در نیروی هوایی سپاه در مناصبی همچون مدیریت هواپیمایی،معاونت نیروی هوایی،مسئولیت عملیات پایگاه قدر نیروی هوایی،مدیریت خدمات پرواز قرارگاه قائم نیروی هوایی، مدیریت آموزش خلبانی، معاونت آموزش نیروی هوایی و در نهایت جانشینی معاونت آموزش نیروی هوایی سپاه انجام وظیفه کرد.

جدیت،پشتکار،تعهد،دل‌سوزی، ویژگی‌های مثبت اخلاقی و مسئولیت‌پذیری از خصوصیات این شهید بزرگوار بود که موجب شد وی در سال ۱۳۸۴ به عنوان فرمانده‌ نمونه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برگزیده شود.

سردارسرتیپ دوم پاسدار شهید حمید آذین‌پور

حمید آذین‌پور فرزند علی، مشاور و رئیس‌ دفتر فرماندهی نیروی زمینی سپاه در سال ۱۳۴۲ در محمودآباد شاهین‌دژ استان آذربایجان‌غربی متولد شد. آذین‌پور هم‌زمان با اوج‌گیری مبارزات انقلابی مردم به رهبری حضرت امام، همگام با سایر همشهریانش پا به عرصه‌ جهاد و مبارزه نهاد و به سهم خود از هیچ کوششی در این راه دریغ نورزید.

پس از به ثمر نشسن انقلاب اسلامی در ایران، آذین‌پور به خیل نیروهای جهادگر پیوست و در فعالیت‌های مردمی مشارکتی خودجوش داشت و در اواخر سال ۱۳۶۲ به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و با جدیت و درایت کم‌نظیر به خدمت در این نهاد مقدس مشغول شد.

وی بخش زیادی از سال‌های دفاع‌مقدس را در جبهه‌های جنگ گذراند و در تیرماه سال ۱۳۶۶، زمانی‌که در منطقه سردشت حضور داشت حادثه‌ وحشتناک بمباران شیمیایی این شهر توسط متجاوزین بعث عراق به وقوع پیوست و بیش از ۸۰۰۰ نفر از مردم این خطه‌ مظلوم مصدوم شدند. آذین‌پور با از خودگذشتگی فراوان به سرعت به کمک مصدومین و انتقال آنان به مناطق امن می‌شتابد و در این حین یکی از مجروحان تقاضای ماسک وی را می‌کند که این بزرگوار با ایثار تمام ماسک را به وی داده و خود بر اثر استنشاق گازهای سمی به مقام والای جانباز شیمیایی (۲۶ درصد) نائل می‌آید.

آذین‌پور دارای مدرک کارشناسی ارشد مدیریت دفاعی با رتبه ممتاز و معدل ۴۶/۱۹ بود و در طول خدمت صادقانه‌اش در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در پست‌های مسئول واحد نیروی انسانی و فرماندهی گردان سیدالشهدا(ع) سپاه سردشت، مسئول مدیریت مردمیاری قرارگاه حمزه(ع)، جانشین معاونت نیروی سپاه دوازدهم، مسئول دفتر و مشاور فرماندهی قرارگاه حمزه (ع)، مدیر تجزیه و تحلیل و ارزشیابی بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح و در نهایت مشاور و رئیس دفتر فرماندهی نیروی زمینی سپاه انجام وظیفه کرده است.

تدین و تقوا، ایثار، بزرگ‌ منشی و اخلاص، ادب و معرفت، نظم و انضباط، جدیت، رعایت حق‌الناس و … از فضائل و ویژگی‌های اخلاقی این شهید است که زبان‌زد هم‌رزمان، دوستان و آشنایان است.

آذین‌پور در سال ۱۳۶۷ ازدواج کرد که ثمره آن، دو فرزند است. وی در قسمتی از نامه حکیمانه‌ خود به پسرش می‌نویسد:

“پسرم رازی را با تو در میان می‌گذارم که اگر آن را در درون خود بپرورانی، جواب چراهای خود را پیدا می‌کنی. در یک کلام،علی (ع) و فاطمه (س) رمز همه‌ کارها هستند و توفیق در راه پیوستن به سلسله طیبه امامت و ولایت از الطاف خفیه الهی است. اگر یافتی و راه رفتی با آن‌ها، در دنیا با عزت و آخرت با سعادت‌خواهی بود و گرنه خدا می‌داند. پس علی (ع) را بشناس، فاطمه (س) را بشناس، فرزند آن دو را پیدا کن و در زندگی آن‌ها و ائمه اطهار (ع) دقت کن و بعد از عمر شریف آن‌ها، وجود نازنین حضرت بقیه‌الله‌الاعظم (عج) را جویا باش و از آن طریق ولایت را پیدا کن و خود را بیمه کن و آن‌گاه چه شیرین در شب ظلمانی‌ای که سراسر دنیا را تاریکی فراگرفته با مشعل فروزان ولایت به سوی تکامل راه درست را خواهی پیمود و …”

همچنین در تاریخ ۸۳/۱۱/۴ در قسمتی از نامه خود به دختر کوچکش می‌نویسد: “فرزندم بکوش تا صاحب خرد شوی،اگر بخواهی به سعادت دست پیدا کنی باید همواره خود را برای رویارویی با مشکلات راه آماده کنی و… .

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه‌ رندان بلاکش باشد.

شهدای صابرین

در شمال غرب نبردی برپا شده بود تا از این خاک دروازه ای به کربلا باز شود تا مردترین مردان خدا در حسرت آن غافله عشق نمانند و چنین شد…

به گزارش سایت شهید کاظمی, قله «جاسوسان» در ارتفاعات مرزی بین جمهوری اسلامی ایران و عراق قرار دارد که مدت‌ها به محل شرارت گروهک‌های ضدانقلاب و خصوصاً گروهک تروریستی پژاک تبدیل شده بود. در سال 90 جمهوری اسلامی ایران تصمیم بر آزادسازی این ارتفاعات گرفت که این مأموریت به‌عهده یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که اکنون به تیپ نیروی ویژه صابرین تبدیل شده, گذاشته شد.

طی این عملیات که در شهریور سال 90 انجام شد، دلاورمردان این یگان در اوج مجاهدت و گمنامی و تحمل سخت‌ترین شرایط اقلیمی و جوی، موفق به رسیدن به آخرین سنگر این عناصر تروریستی شده و در 13 شهریور سال 90، 13 نفر از نیروهای این یگان طی درگیری با عناصر پژاک ضمن از بین بردن بقایای این گروهک تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل شدند.

در ادامه به‌صورت اجمالی زندگی‌نامه این شهدای گرانقدر می‌آید:

شهید محمد جعفرخانی

شهید محمد جعفرخانی متولد مهر ماه سال 1344 بود. در منطقه به «جعفر خان»معروف بود و به عنوان فرمانده‌ای گره‌گشا، کسی بود که در عرصه هشت سال دفاع مقدس هم نقش آفرین بود و حتی در آن دوران از دلاور مردانی بود که از اروند رود عبور کرد.

جعفر خان کسی بود که در منطقه شیخ محمد، شلمچه، خیبر و … در نقاطی که کسی انتظار نداشت، دلاورانه حاضر می‌شد و این روزها نیز با این سن و سال تکاوری نبود که تنها لباس تکاوری پوشیده باشد بلکه فرماندهی بود که با ایمان و افتخار سرافرازانه در میدان دفاع از نظام و انقلاب حرکت کرد و در درگیری با نیروهای تروریستی به شهادت رسید.

جعفر خان در روزهای آخر از هرچیزی که تعلق خاطر به دنیا و پست و مقام باشد پرهیز می‌کرد یعنی مثل دیگران بیل دست می‌گرفت و سنگر درست می‌کرد، به سنگر دیگر گردانها سر میزد. عملیات در ساعت 4 صبح 13 شهریور سال 90 آغاز شد و نیروها بیشتر از حد تعیین شده پیشروی کردند بطوری که صدای نفس کشیدن نیروهای پژاک هم شنیده می شد.

جعفر خان به‌ویژه به کسانی که دوربین مخصوص داشتند گفت هرکسی را دیدید، اختیار آتش دارید. بالاخره عملیات آغاز شد. جعفر خان در کوه نیرو ها را پخش کرد و مدام فریاد می زد که یا حسین و یازهرا بگویید و بالا بروید.

جعفر خان به سمت یک سنگر پژاک می روند که متاسفانه آن سنگر با مواد منفجره و ریموت مجهز شده بود و ناگهان با یک انفجار جعفرخان از ناحیه پا مجروح می شوند. جعفرخان خودشان را در سنگر می‌کشد  و پاهای خودشان را برای اینکه موجب تضعیف روحیه بچه ها نشود زیر خودشان جمع می کند و  بعد به بچه اشاره می‌کند و می‌گوید : «آماشالله بیا بالا، برید جلو داد بزنید یا حسین (ع) و یازهرا (ع) بگوید» و ضمن اینکه تیراندازی می کردند بچه ها را به جلو رفتن تشویق میکرد.

یکی از امداد گرها که بالای سر جعفرخان می رسد و می فهمد جعفرخان زخمی شده می گوید : بیایید برویم پائین جعفر خان می گوید : نه من چیزیم نیست برو بالا تا بالای ارتفاع 3 متر بیشتر نمانده برو بالا.

این امدادگر می گوید بالای ارتفاع که رفتم شنیدم شهید علی بریهی با حالت گریه و ناله و ناراحتی می‌گوید: «جعفر خان! بیا خودم میبرمت پائین… تورو خدا جعفر خان …» ناگهان با یک خمپاره صدای جعفرخان و شهید بریهی با هم ساکت می‌شوند.

جعفر خان حدود ساعت 4:45 تا 5 صبح 2متر پائین تر از کانال و غار کوه جاسوسان به آرزوی خودشان می رسند و به درجه رفیع شهادت نائل می شوند. جعفر خان شهیدی است که در سه متری تونل تروریست‌ها به شهادت رسید، تروریست‌هایی که به لحاظ تجهیزات و دستگاه‌های ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شده‌بودند.

شهید علی‌ پرورش

شهید علی پرورش اول فروردین سال 48 در روستای «پرسک» از توابع شهرستان الشتر در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. پدر بزرگواش شیخ علی پرورش یک کشاورز ساده بودند و علی اولین فرزندی بود که خدا به ایشان عطا نمودند. علی سالهای ابتدایی زندگی را در روستای پرسک گذراند.

در سال 1355همراه خانواده به خرم آباد مهاجرت کرده و تحصیلات ابتدایی را در این شهر گذراند. سالهای نوجوانی علی همزمان با جنگ تحمیلی شد و به همین دلیل در سال 1364ترک تحصیل کرد و به صورت پنهانی و بدون اطلاع پدر و مادر به جبهه رفت. در سال1365 در منطقه شاخ شمیران و در عملیات نصر از ناحیه پیشانی مجروح شد.

علی بعد از بهبودی دوباره به جبهه رفت و این‌بار به مناطق عملیاتی جنوب رفت. مدتی بعد در همان سال براثر انفجارموشک هواپیماهای رژیم بعثی عراق درعملیات کربلای 5 تعداد 15 ترکش ریز و درشت به علی اصابت کرد و باعث شد که مدت زیادی در بیمارستان بقیه الله(عج) تهران بستری شود. او در تمام این مدت، زخمی شدنش را از خانواده پنهان نگه داشته بود و تا هنگام ترخیص از بیمارستان به خانواده اش هیچگونه اطلاعی نداد و هنگامی که دوران بهبودیش را در منزل می گذراند با دست خود بعضی از ترکش های ریزی که در بدن جا خوش کرده بودند را در می آورد.

با پایان یافتن جنگ چند سالی را در مشاغل گوناگون گذراند. سپس وارد نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در تیپ 57حضرت ابوالفضل العباس(ع) خرم آباد مشغول به خدمت شد.

در بهمن ماه سال 1380پس از سقوط هواپیمای توپولف-154 خرم آباد در اثر برخورد با کوههای سفید کوه، علی همراه با سایر نیروهای تفحص به منطقه اعزام شد و بدون هیچ چشم داشتی در پایین آوردن بقایای پیکر قربانیان حادثه و قطعات مهم هواپیمای سقوط کرده که در میان بلندی ها و صخره های صعب العبور و بسیار سخت کوهستان سفید کوه پراکنده شده بودن زحمات بی شائبه ای کشید و که جعبه سیاه هواپیما را در بلندای قله پیدا کرد و از کوه پایین آورد.در سال 1381 و پس از سقوط هواپیمای ایلیوشین-76 سپاه پاسداران در ارتفاعات کرمان او باز هم به انجا اعزام شد و در آوردن پیکر شهدا کمک شایانی کرد.

با تاسیس یگان صابرین سپاه جزو اولین نیروهایی بود که توانست به این نیرو بپیوندد. سردار علی پرورش دارای دان 5 هنر های رزمی و همچنین قهرمانی تیر اندازی ارتش های ایران و قهرمانی آمادگی جسمانی ارتش ها را در کارنامه شغلی خود داشت.

او در این یگان سمت جانشینی فرماندهی اطلاعات را عهده دار بود. توانایی های خارق العاده و هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی وی در عملیات های شناسایی در مناطق کوهستانی باعث شد تا همرزمانش به وی لقب چشمان عقاب را بدهند. سرانجام او در 13 شهریور 90 در مبارزه با گروهک پژاک مزد سال‌ها جهادش را گرفت و به فیض شهادت نائل شد.

شهید کمیل صفری تبار

شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار در نهم خرداد سال 67 در روستای «بیشه» سر از توابع شهرستان بابل به دنیا آمد. پدر کمیل به یاد روزهای دفاع مقدّس و علاقه مندی به گروه های چریکی و جنگ های نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران، و به یاد دعای کمیل، فرزندش را در شناسنامه به مصطفی و در عام کمیل نام نهاد. 

کمیل در نوجوانی در جریان سفری که به راهیان نور می‌رود, با عنایت شهدا هدف  زندگی‌اش  تغییر میکند و برای ورود به سپاه بسیار تلاش کرد اما موفق نشد. او که در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل شده بود برای گذراندن خدمت سربازی به لشکر 30 پیاده گرگان اعزام شد و همزمان برای ورود به سپاه تلاش می‌کرد. پس از گذشت 2 ماه از سربازی‌اش او برای ورود به سپاه پذیرفته می شود و با  سختی از لشکر 30 گرگان تسویه حساب گرفته و دراسفند سال 86 وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و در نهایت در بهمن سال 88 با معدل 17.30 از دانشگاه امام حسین(ع) فارغ التحصیل شد.

او پس از فارغ التحصیلی در دانشگاه امام حسین(ع) در یگان صابرین سپاه مشغول به فعالیت و جهاد در راه خدا شد. سرانجام او که در عملیات مبارزه با گروهک پزاک عازم شمال‌غرب کشور می‌شود, در سحرگاه 13 شهریور سال 90 در کردستان در ارتفاعات جاسوسان در حین مبارزه با پژاک, همرزم و دوست کمیل، شهید محرابی پناه تیرمی‌خورد. وقتی کمیل برای کمک به دوستش می‌رود، خمپاره‌ای در کنار این دو اصابت می‌کند و هر دوی آنها آسمانی می‌شوند. این دو شهید با هم عقد اخوت بسته بودند که در صورت شهادت یکی از آنها دیگری شفاعت کند که هر دو شهید و شفیع هم شدند.  

شهید مجتبی بابایی‌زاده

شهید مجتبی بابایی زاده در خرداد 1362، در اندیمشک در دامان مادری عفیف و پدری سخت کوش و مؤمن در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود.کودکی اش همزمان با سالهای جنگ بود و تربیت صحیح پدر و مادر، باعث شد او متفاوت از هم سن و سالانش بار بیاید. از کودکی و نوجوانی پاتوقش پایگاه بسیج مسجد حضرت ابوالفضل(ع) و مسجد امام حسن (ع) بود و در سال 78 با پای پیاده در پیاده روی مسیر اندیمشک ـ تهران جهت شرکت در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) شرکت کرد . در انتهای این برنامه بود که موفق به دیدار حضوری از نزدیک با مقام معظم رهبری شد. مجتبی و یکی از دوستانش آن قدر اشک شوق می‌ریزد که حضرت آقا آنها را در آغوش می کشد و نوازششان می کند.

او بعد از پایان دوره مدرسطه و دیپلم با پوشیدن لباس سبز سپاه وارد یگان صابرین شد. چند سال آموزش های سخت و طاقت فرسا را با موفقیت گذراند و به یکی از قویترین و باهوشترین نیروهای عملیاتی و دارای قدرت عملیاتی بالایی تبدیل شد. جرأت و شهامت او در مبارزه با دشمن دین و مملکت زبانزد همرزمانش بود و از ابتکار عمل و هوشمندی فوق العاده ای برخوردار بود.  سرانجام او در این عملیات و در مبارزه با تروریست‌های پژاک به فیض شهادت نائل می‌شود.

شهید مسلم احمدی‌پناه

شهید مسلم احمدی پناه در 19 آذر سال 1359،  در شهر «فرادانبه» استان چهار محال وبختیاری چشم به جهان گشود. مسلم علاقه زیادی به مباحث دینی در حوزه علمیه داشت و  در این زمینه مطالعه و تحقیق زیادی داشت. مسلم  از همان دوران نوجوانی به ورزش کاراته علاقه فراوانی داشت و بعد از آن هم توانست در رشته ورزشی کاراته کمر بند مشکی را کسب بکند.

او به خاطر علاقه زیادی که به خدمت در سپاه داشت, پس از ورود به سپاه, در دانشگاه افسری امام حسین(ع) دوره پاسداری را گذراند و بعد از فارغ التحصیل شدن,  به علت زبده و ممتاز بودن در مباحث نظامی برای ادامه خدمت در یگان ویژه صابرین تهران برگزیده شد.شهید احمدی پناه در سال 87 ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک فرزند 10 ماهه بود. با شکل‌گیری نا آرامی‌ها در شمال‌غرب کشور به همراه همرزمانش به ارتفاعات جاسوسان اعزام شد و سرانجام در این نقطه آسمانی شد.

شهید محمد منتظرالقائم

محمد منتظرقائم (غلام نژاد) در تاریخ 25 شهریور 1363 در شهرستان نکا در استان مازندران به دنیا آمد. محمد از وقتی که بچه بود عاشق اهل بیت بود. وقتی که محرم که می‌شد هیچ شبی نبود به هیئت نرود و گهواره علی اصغر  را روی شانه هایش نگیرد. بعدها که بزرگتر شد در هیئت سینه زنی علی اصغر(ع) می رفت. عشق محمد به سپاه تا جایی بود که از رشته برق به انسانی تغییر رشته داد و دیپلم انسانی هم گرفت و سپس وارد سپاه شد. 

علاقه او به شهید منتظرالقائم تا آنجا بود که فامیلی خود را از غلام‌نژاد به منتظر القائم تغییر داد.او در همه رشته هایی که آموزش می‌دید سعی میکرد جزء نفرات برتر باشد تا جایی که آموزش خلبانی را در عرض نه ماه کامل کرد. سرانجام در تاریخ 12 شهریور 1390 در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در منطقه جاسوسان سردشت به شهادت رسید و آسمانی شد.

شهید محمد محرابی‌پناه

محمد محرابی پناه در 20 شهریور سال 64 در شهرستان آران و بیدگل به دنیا آمد. او پس از گذراندن مقاطع تحصیلی و اخذ دیپلم از طریق کنکور سراسری وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی کامپیوتر مشغول به تحصیل شد ولی اشتیاقش جهت خدمت به اسلام او را به سمت انصراف از دانشگاه کشاند و با شرکت در آزمون ورودی دانشگاه افسری امام حسین (ع) در سال 86 و قبولی در آن به تحصیل در این دانشگاه مشغول شد.

محمد پس از گذراندن دوره های سخت و تخصصی آموزشی عالی امام حسین (ع)، در خرداد سال 88 با معدل بالا از این دانشگاه فارغ التحصیل شد و از آنجایی که یکی از دانشجویان موفق و نخبه این دانشگاه بود به عنوان یکی از نیروهای زبده سپاه جهت ادامه خدمت وارد یگان ویژه تیپ صابرین سپاه شد. در نوروز سال 90 بود که لباس دامادی به تن کرد و چند ماهی بعد از ازدواج، محمد متوجه شد عملیاتی در پیش است.

پس از آنکه متوجه شد قرار است عملیات مبازه با پژاک در شمال‌غرب کشور انجام شود, نزد فرمانده خود شهید جعفرخانی رفته و با اصرار,  از فرمانده اجازه حضور در دسته هجوم را گرفت و به عنوان تک تیر انداز وارد عملیات شد.سرانجام در 13 شهریور سال 91 در این عملیات به آرزوی خود می‌رسد و آسمانی می‌شود.

شهید یوسف  فدایی‌نژاد

یوسف در 29 دی ماه سال 62 در یکی از روستاهای شهر رشت متولد شد و از همان ابتدا با آمدنش مایه آرامش پدر ومادرش شد. تحصیلات یوسف کاردانی نظامی بود و در سال85 از طریق آزمون دانشگاه امام حسین(ع) وارد سپاه شد و پس از آن در یگان ویژه صابرین به عنوان تک تیرانداز به جهاد پرداخت.

سرانجام در عملیات مبارزه با تروریست های پژاک لحظه پرکشیدنش فرا رسید.صدای انفجاری آمد و بچه ها داد می‌زدند یوسف شهید شد. آمدند و دیدند که یوسف در سنگرش مجروح شده است.  هیچ داد و بیدادی ، هیچ ضجه ای از یوسف بلند نمی شد. خیلی آرام گردنش را به سمت چپ خم کرده بود و به شدت خونریزی داشت. یوسف لبخند زنان با ذکر یا زهرا (س) آسمانی شد و به آرزوی دیرینه اش یعنی خدمت خالصانه و  شهادت رسید.

شهید حسن حسین‌پور

شهید حسن حسین پور در اردیبهشت سال 61 در قزوین متولد شد.حسن از اول ابتدایی عضو بسیج بود و به بسیجی بودن عشق می ورزید، مادر حسن از همان دوران کودکی او را به مجالس روضه ی امام حسین(ع) و ائمه می برد، به همین علت علاقه ی ویژه ای به امام حسین(ع) داشت.

او پس از اخذ دیپلم دوران خدمت نظام وظیفه را هم در سپاه پاسداران گذراند و پس از آن استخدام سپاه شد. یک سال و نیم در پادگان ثامن الائمه بود و 40 روز هم در مشهد دوره های ویژه تکاوری را آموزش دیده بود.

سپس 6 ماه درگیر عملیات دستگیری عبدالمالک ریگی بود و وقتی از عملیات آمد در سال 89 ازدواج کرد و پس از آن هم  4 ماه با گروهک پژاک درگیر بود که همان موقع به آرزوی خود یعنی شهادت دست یافت و آسمانی شد. 

شهید حسین رضایی

شهید حسین رضایی فرزند حاج زوار علی در 16 شهریور سال 57  در خانواده ای متدین و انقلابی در روستای طوغان از توابع شهرستان قروه استان کردستان به دنیا آمد.دوران ابتدایی را در مدرسه زادگاه خود سپری کرد و پس از طی  مقطع راهنمایی در سال 1374 وارد دبیرستان سپاه پاسداران سنندج شد و بعد از فراغت از تحصیل در مقطع متوسطه در سال 1378 وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد.

او پس از جذب در سپاه و طی مراحل آموزش مقدماتی رزمی به مدت دو سال دوره کاردانی را طی کرد و از سال 1380 تا 1381 در سپاه کردستان خدمت کرد . سپس سال 81 یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه تهران حسین و تعدادی دیگر از جوانان دلیر آن خطه را جذب کرد و به تهران منتقل شد.

او جوانی با ایمان و سرشار از عشق به ارزشهای الهی و اسلامی بود . بسیار به نماز اهمیت می‌داد. عاشق و مطیع رهبر خویش بود و در مسایل سیاسی بیانات رهبرش را معیار و ملاک عمل و حرف خویش قرار میداد. سرانجام در عملیات مبارزه با پژاک در ارتفاعات جاسوسان شربت شهادت را نوشید.

شهید محمد غفاری

شهید محمد غفاری در 30 دی ماه سال 63 در همدان متولد شد. دوران کودکی و نوجوانی را طی کرد و پس از اخذ دیپلم  در کنکور سراسری در رشته داندانپزشکی قبول شد. از آن‌جا که عشق به شهادت در وجود او موج می‌زد, از تحصیل در رشته داندانپزشکی صرف نظر کرد  و پس از شرکت در آزمون ورودی دانشگاه امام حسین(ع) و قبولی در آن, به یادگیری علوم و فنون نظامی و درس ایثار و از خودگذشتگی مشغول شد.سپس وارد یگان ویژه صابرین شد و سرانجام  در 13 شهریور 1390 در ارتفاعات جاسوسان به آرزوی دیرینه خود رسید و به فیض شهادت نائل شد.

شهید علیرضا بریهی

شهید علیرضا بریهی سال 1364 در روستای میثم تمار (خوریس) بخش شاوور شوش دانیال(ع) متولد شد و تحصیلات اولیه را در زادگاهش و دوره متوسطه را در دبیرستان امام خمینی(ره) شوش طی کرد.

شهید بریهی که در میان دوستانش به «امام» معروف بود، پس از گزینش در سپاه پاسداران و گذراندن دوره کاردانی دانشکده پیاده و آموزشهای کادری، در یگان ویژه صابرین شروع به خدمت کرد.

از بدو ورود به یگان خدمتی، به گردان حضرت قمر بنی هاشم (ع) معرفی شد و با روحیه و جذبه بالایی با تمامی پایوران رابطه برقرار می‌کرد و جایی برای خود در دل تمامی افراد بازکرده بود.

شرایط سخت و فرماندهی قوی باعث شده بود که بچه‌های گردان، آبدیده و پخته و به یک انسان کامل تبدیل شوند. شهید بریهی یکی از افراد مومن و متعهد و دارای خصوصیات انسانی کامل بود و افراد برای اقامه نماز به این شهید بزرگوار اقتدا می‌کردند و یکی از پیش نمازهای گردان محسوب می شد.به علت صمیمیت بالا بین بچه‌ها و پیش نماز قرار دادن این شهید، بچه‌ها به عبدالزهرا لقب «امام جماعت» را دادند که دیگر از آن به بعد اکثر بچه‌ها شهید بریهی را «امام» خطاب می‌کردند.

او سرانجام با وقوع نا آرامی های پژاک در شمال‌غرب کشور به همراه همرزمانش به ارتفاعات جاسوسان سردشت اعزام می‌شود و در این عملیات به شهادت می‌رسد.

شهید سید محمود موسوی

شهید سید محمود موسوی در سال 60 در بابل متولد شد.پدرش کشاورز بود و سید محمود از دوران کودکی و نوجوانی هر وقت که می توانست به کمک پدرش می رفت. او پس از اخذ دیپلم وارد سپاه پاسداران شد و پس از آن در یگان ویژه صابرین مشغول به خدمت شد.

در سال 84 ازدواج کرد و در سال 88 خداوند دختری را به آنها عطا کرد که نامش را ریحانه گذاشتند. او سرانجام در شهریور 90 در عملیات مبارزه با گروه پژاک به فیض شهادت نائل شد.

روسفید درگاه الهی 62 ساله شد …

به گزارش سایت شهید کاظمی به مناسبت دوم مرداد ماه سالروز ولادت فرمانده دلاور نیروی زمینی سپاه سردار شهید حاج احمد کاظمی مراسم گرامیداشتی در قطعه شهدای عملیات کربلای ۵ و در جوار مزار مقدس شهید از ساعت 19:30روز شنبه ۲ مرداد 1400برگزار می گردد.

این برنامه با رعایت تمام شیوه نامه های بهداشتی و فاصله گذاری اجتماعی برگزار خواهد شد.

سایت شهید کاظمی در طول یک دهه گذشته با اجرای این برنامه و با عنوان “گرامیداشت سالروز ولادت” بر این بوده است تا یاد و خاطره شهدا را در طول سال حداقل دو نوبت در سالروز ولادت وشهادت گرامی داشته و با انتشار این جمله که رو سفید درگاه الهی 62 ساله شد … یادآور این مهم است که شهیدان زنده اند و عند ربهم یرزقون.

علاقه مندان به این شهید می توانند دل نوشته و تصاویر خود از این مراسم را با هشتگ #ما_اهل_اینجا_نیستیم در فضای مجازی منتشر نمایند.

گروه دفاعی امنیتی دفاع پرس –  مقداد کامکار؛ موضوع «مدیریت و فرماندهی در دفاع مقدس» توسط ارتش و سپاه یکی از ابعاد مهم دفاع مقدس و جنگ تحمیلی است که کمتر بدان پرداخته شده است؛ یعنی فرماندهان کمتر در این خصوص گفته و نگاشته‌اند و رسانه‌های مختلف هم کمتر به آن پرداخته‌اند.

مدیریت و فرماندهی در دفاع مقدس، موضوعی است که موجب درک بهتر مسائل اساسی دفاع مقدس خواهد شد و از آن تجربه مدیریتی و فرماندهی می‌توان برای فرماندهی در نیروهای مسلح و مدیریت کشور بهره برد؛ بدین منظور گروهی پژوهشی با عنوان مدیریت در دفاع مقدس به ریاست سردار «یعقوب زهدی» در پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس شکل گرفته است که در ادامه گفت‌وگوی ما با وی را می‌خوانید:

فرماندهان لشکر باید در خط مقدم می‌بودند/ تخصص شهید کاظمی نفوذ به جناح دشمن بود/ روش فرماندهی در سپاه اقناعی بود

دفاع پرس: مدیریت نظامی، فرماندهی و رهبری نظامی در دفاع مقدس را چگونه تعریف می‌کنید؟

مدیریت و فرماندهی در دفاع مقدس موضوع مهمی است که باید به آن پرداخته شود؛ دفاع مقدس دارای ابعاد مختلفی است، این ابعاد شبیه قطعه‌های پازلی است که مدیریت و فرماندهی این قطعه‌ها را در کنار هم ردیف می‌کند. به عنوان مثل می‌بینیم، سال اول جنگ وقتی دشمن حمله می‌کند، تا جایی که توان دارد شهرهای ما را اشغال می‌کند؛ اما سال دوم ورق برمی‌گردد، موتور رزمندگان ما شروع به حرکت می‌کند، لذا ما حمله می‌کنیم و پیشروی‌هایی را به دست می‌آوریم و قدم به قدم دشمن را مجبور به عقب‌نشینی می‌کنیم که از دستاوردهای سال دوم جنگ می‌توان به «شکست حصر آبادان»، «آزادسازی بستان»، «فتح المبین» و «آزادسازی خرمشهر» اشاره کرد.

سال دوم جنگ شکل فرماندهی تغییر یافت

لذا باید ببینیم که سال اول جنگ با سال دوم جنگ چه فرقی داشت؟ هم در سال اول جنگ ما سلاح داشتیم، رزمنده داشتیم، مسلمان بودیم و به خدا توکل می‌کردیم، هم در سال دوم؛ اما چه چیزی عوض شد که ورق در سال دوم جنگ برگشت؟ در سال دوم جنگ شکل فرماندهی ما تغییر یافت. ما در اول جنگ فرماندهی منسجمی نداشتیم.

فرماندهان لشکر باید در خط مقدم می‌بودند/ تخصص شهید کاظمی نفوذ به جناح دشمن بود/ روش فرماندهی در سپاه اقناعی بود

دفاع پرس: چرا در سال اول جنگ پیشروی‌های دشمن متوقف نشد؟

چون آن موقع مسؤولیت جنگ برعهده ستاد مشترک ارتش و نیروی زمینی بود. ستاد مشترک که در تهران مستقر بود و دخالتی در جنگ نداشت، نیروی زمینی ارتش هم یگان‌هایش در کل کشور پراکنده بود و بخشی از یگان‌هایش نیز در کردستان درگیر بودند و از همه مهمتر فرماندهی کل قوا با بنی صدر بود؛ بنابراین آن زمان ارتش از آرایش، آمادگی، طرح‌ریزی و فرماندهی‌ منسجمی برخوردار نبود و قادر به پاسخگویی متجاوزان نبود. یک ماه بعد از جنگ قرارگاه مقدم جنوب ارتش در خوزستان تشکیل ‌شد؛ این درحالی است که باید یک سال قبل از شروع جنگ تمهیدات لازم اندیشیده می‌شد. اگر در سال اول جنگ نتوانستیم پیشروی‌های دشمن را متوقف کنیم، علت اصلی‌اش فقدان فرماندهی منسجم بود؛ فرماندهی که باید دشمن و محورهای حمله آن را شناسایی می‌کرد و مواضع دفاعی‌اش می‌چید و بعد هم می‌ایستاد و جنگ را فرماندهی می‌کرد. در سال اول جنگ از این اقدامات خبری نبود.

برای شناخت فرماندهی در دفاع مقدس باید به ماهیت جنگ تحمیلی پی برد

در رسانه‌ها و مطبوعات علاوه بر اینکه به فرماندهی جنگ آن‌طور که باید پراخته می‌شد، پرداخته نشده است، عکس آن نیز عمل شده است؛ یعنی در مقاطع مختلف مسائلی دستاویز قرار گرفته و مساله مدیریت جنگ زیر سوال برده شده است. نمونه بارز آن همین مسأله شهدای غواص است که چرا این تعداد غواص در عملیات کربلای 4 شهید شده است؟ عده‌ای فرماندهی جنگ را زیر سوال می‌بردند. لذا علاوه بر اینکه نقش فرماندهی جنگ در جنگ تبیین نشده، بلکه در مقاطع مختلف به آن هجمه هم وارد شده است؛ البته عمده کسانی‌که فرماندهی جنگ را مورد هجمه قرار داده‌اند، نظام جمهوری اسلامی ایران را قبول ندارند و می‌خواهند از این طریق به نظام جمهوری اسلامی ایران حمله کنند. برخی از آن‌ها هم کسانی هستند که جنگ را تجربه نکرده‌اند و حوادث جنگ را از روی کتاب‌هایی که در این خصوص نوشته شده است، مطالعه می‌کنند؛ چون به ماهیت و هویت حقیقی جنگ پی‌نبرده‌اند و از روی این نوشته‌ها فرماندهی جنگ را مورد قضاوت قرار می‌دهند.

فرماندهان لشکر باید در خط مقدم می‌بودند/ تخصص شهید کاظمی نفوذ به جناح دشمن بود/ روش فرماندهی در سپاه اقناعی بودسرداران رشید، باقری و غلامپور در تصویر دیده می‌شوند.

دفاع پرس: سردار در اوائل جنگ فرماندهان چگونه شناسایی می‌شدند؟ یا بهتر است بگوییم معیار و فرآیند انتخاب آن‌ها چگونه بود؟

قبل از اینکه به این سوال پاسخ دهم، باید یک سری کلیات را مطرح کنم؛ یکی اینکه سیستم فرماندهی در جنگ چطور بوده و چگونه اداره می‌شده است. این بحث در طول 8 سال دفاع مقدس دستخوش تغییرات متعددی شده است، یعنی براساس تجربیات تا حدودی شکل و ساختار آن تغییر ‌کرده و نواقص آن برطرف شده است. بحث دوم هم این است که فرماندهی جنگ متشکل از ارتشی‌ها، سپاهی‌ها و جهادی‌ها بودند که هرکدام از آن‌ها برای خودشان سیستم‌ و مدیریت جنگ خاص خودشان را داشتند و براساس آن فعالیت می‌کردند.

فرماندهان عاشق بسیجیان بودند

خصوصیات فرماندهی در ارتش با خصوصیات فرماندهی در سپاه تفاوت دارد؛ شاید فرماندهان سپاه و ارتش در کلیات باهم اشتراکاتی داشتند و کاملاً با هم بیگانه نباشند؛ اما هرکدام فرهنگ سازمانی خودشان را پیاده می‌کنند. علاوه بر این فرماندهان سپاه نیز باهم افتراق و تشبهاتی دارند. فرماندهان شبیه باغچه‌ای پر از گل‌ با رنگ‌ها و بوهای مختلفی هستند؛ اما چارچوب عملکرد و رفتار آن‌ها مثل هم بود؛ شهیدان باقری، باکری، همت و… در برخورد با بسیجی‌ها مثل هم بودند. شما فرماندهی در سپاه پیدا نمی‌کنید که عاشق بسیجی نباشد، اصلا اگر فرماندهی عاشق بسیجی نباشد، نمی‌تواند فرماندهی کند؛ ولی گاهاً می‌بینیم که یک فرماندهی خود رأی‌تر و سخت‌گیرتر است و فرماندهی دیگر به مشورت اهمیت می‌دهد. نمی‌توانیم شهید باکری و شهید کاظمی را شبیه هم بدانیم؛ آن‌ها هر کدام یک سری خصلت‌های خصوصی هم داشتند. در دفاع مقدس حرف تا عمل فاصله اندکی داشت؛ یعنی رزمندگان آنچه را که باور داشتند، آن را عملی می‌کردند. دلیل موفقیت ما در دفاع مقدس همین عدم فاصله بین حرف رزمندگان تا عمل بود.

فرماندهان لشکر باید در خط مقدم می‌بودند/ تخصص شهید کاظمی نفوذ به جناح دشمن بود/ روش فرماندهی در سپاه اقناعی بود

تخصص شهید کاظمی نفوذ به جناح دشمن بود/ شهید باکری عقب‌نشینی نمی‌کرد

ویژگی فرماندهان را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد؛ بخش نخست ویژگی اعتقادی و ایمانی فرماندهان است که این فرماندهان از نظر اعتقادی و ایمانی در چه سطحی بودند و باورهای آن‌ها چگونه بود. بخش دوم نیز رفتار فرماندهان بود؛ یعنی چه بارقه‌هایی از اسلام در رفتارشان وجود داشت و برخوردهای روزمره آن‌ها چگونه بوده است. بخش سوم هم بخش تخصص است؛ یعنی اینکه این فرمانده در امور تخصص نظامی چگونه عمل کرده است. تاکتیک نظامی و اشرافیت وی در طراحی عملیات چگونه بوده که توانسته بر دشمن غلبه پیدا کند. مثلا شهید «حسن باقری» یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس فکر خلاقی داشت. در مقابل فرماندهان دیگری هم داشتیم که خیلی از فکر خلاقی برخوردار نبودند، ولی ویژگی حداقلی برای فرمانده شدن را داشتند. «احمد کاظمی» در عملیات‌ها تخصص خوبی در دور زدن دشمن داشت؛ در چندین عملیات این کار را انجام داد، وی همیشه در عملیات‌ها از قسمت جناحی وارد می‌شد و در آن قسمت راه نفوذ به دشمن را پیدا می‌کرد. این ترفند باعث می‌شد با کمترین تلفات بیشترین پیروزی را به دست بیاورد. وی در 2 عملیات مختلف 2 فرمانده تیپ عراقی‌ها را اسیر کرده بود. این شگرد شهید کاظمی منحصر به فرد بود. وقتی شهید «باکری» خطی را می‌گرفت، همه می‌دانستند که این لشکر به هیچ عنوان عقب‌نشینی نمی‌کند. این دستاورد مرهون حضور شهید باکری در خط بود. باکری خودش خط را تحکیم می‌بخشید و تمهیدات لازم را انجام می‌داد تا خط نشکند.

فرماندهان لشکر باید در خط مقدم می‌بودند/ تخصص شهید کاظمی نفوذ به جناح دشمن بود/ روش فرماندهی در سپاه اقناعی بودسردار شهید کاظمی در کنار سردار مرتضی قربانی

مرتضی قربانی، لشکر نصر را خط‌شکن کرد

می‌توان گفت که فرماندهان 80 درصد از لحاظ تخصصی در یک رده بودند؛ اما برخی از فرماندهان ویژگی‌های بارزی داشتند که در بالا به برخی از آن‌ها اشاره کردم. به عنوان مثال لشکر «نصر» در یک مقطعی لشکر درجه 2 محسوب می‌شد که به عنوان لشکر احتیاط در نظر می‌گرفتند؛ اما وقتی «مرتضی قربانی» فرماندهی این لشکر را بر عهده گرفت وضعیت کامل فرق کرد. مرتضی قربانی روحیه تهاجمی و عملیاتی داشت؛ این ویژگی در مرتضی قربانی بارز است. لذا یک ماه بیشتر طول نکشید که لشکر نصر نیز در رده لشکرهای خط شکن قرار گرفت. لشکر نصر در عملیات والفجر 3 در آزادسازی مهران لشکر محور بود. بنابراین فرمانده لشکر در ارتقای لشکر مؤثر است چرا که می‌تواند لشکری را از درجه دو به درجه یک برساند.

هیچ فرماندهی در سپاه از بالا منصوب نمی‌شد

دفاع پرس: در سپاه قاعده و قانون دست و پا گیر نبود؟

چرا بود؛ در سپاه هنجارهایی شکل گرفته بود. به عنوان مثال فرمانده لشکر سپاه حتماً باید در خط مقدم حضور می‌یافت، این هنجار شده بود. اگر یک نفری فرمانده لشکر می‌شد و نمی‌توانست در خط حضور داشته باشد، انگشت‌نما می‌شد. لذا کسانی می‌آمدند فرمانده لشکر می‌شدند که در خط حضور می‌یافتند. فرماندهان سپاه از قاعده جوشیده و بالا آمده بودند؛ هیچ فرماندهی در سپاه از بالا منصوب نمی‌شد. مثلاً شهید باکری شهردار ارومیه بوده است، بعد که وارد سپاه شده مسؤول عملیات سپاه آذربایجان غربی بوده است. ولی وقتی وارد جنگ می‌شود، خمپاره زن می‌شود، هیچ وقت نمی‌گوید که قبلاً مسؤول عملیات بوده است و رده‌اش فرق می‌کند. همه فرماندهان سپاه از پشت خاکریز و نقطه صفر شروع کرده، بعد از آنجا رشد کرده و بالا آمدند. هیچ از کدام از فرماندهان سپاه از یال هرم وارد نشده‌اند؛ همه از نقطه صفر هرم وارد شده‌اند.

فرماندهان لشکر باید در خط مقدم می‌بودند/ تخصص شهید کاظمی نفوذ به جناح دشمن بود/ روش فرماندهی در سپاه اقناعی بود

دفاع پرس: وحدت و هماهنگی بین نیروهای ارتش و سپاه در دوران دفاع مقدس چگونه بود؟

عملیات «ثامن الائمه» یکی از عملیات‌هایی بود که سپاه با ارتش شانه به شانه عملیات کردند. عملیات «طریق القدس» نیز یکی دیگر از عملیات‌هایی بود که تیپ‌های سپاه و ارتش در کنار هم عملیات انجام دادند که شهید «احمد کاظمی» تیپ نجف اشرف را تشکیل داد، شهید «حسین خرازی» تیپ امام حسین (ع) و «عزیز جعفری» نیز تیپ عاشورا را ایجاد کرد. در این عملیات تیپ در کنار تیپ عملیات را انجام می‌داد. در عملیات «فتح المبین» مشارکت ارتش و سپاه با هم گسترش یافت؛ سپاه 11 تیپ درست کرد، ارتش نیز سه لشکر آورد.

بعدها آمدند قرارگاه فرعی تشکیل دادند، گفتند که یک لشکر از ارتش و سه یا چهار تا تیپ از سپاه با هم یک قرارگاه باشند و با هم عمل کنند؛ یعنی در قرارگاه هم ارتشی باشد هم سپاهی و با هم عملیات را هدایت کنند. حسن باقری از سپاه و حسنی سعدی از ارتش فرماندهی قرارگاه فرعی نصر را بر عهده داشتند. قرارگاه کربلا که قرارگاه مرکزی بود را هم شهید صیاد و محسن رضایی هدایت می‌کردند.

فرماندهان لشکر باید در خط مقدم می‌بودند/ تخصص شهید کاظمی نفوذ به جناح دشمن بود/ روش فرماندهی در سپاه اقناعی بودنفر اول از سمت راست: سردار یعقوب زهدی

روش فرماندهی در سپاه اقناعی بود

دقاع پرس: آزادی عمل سپاه کجا بود؟

آزادی عمل فرماندهان سپاه در طراحی عملیات بود. بعد فرماندهان این طرح‌ها را به قرارگاه می‌آوردند و طرحشان را تصویب می‌کردند. روش فرماندهی در سپاه اقناعی بود. فرمانده کل سپاه، فرمانده قرارگاه‌ها و لشکرها را باید اقناع می‌کرد که این عملیات با جزئیاتی مشخص شده، انجام شود. بعد به یگان‌ها ماموریت می‌دادند که شما باید در این نقطه مستقر شوید؛ شاید یگان‌ها می‌گفتند که نه ما نمی‌توانیم در اینجا مستقر شویم و در موقعیت دیگری مستقر می‌شویم.

در سپاه مسئله را طرح می‌کردند؛ آنقدر روی آن موضوع بحث می‌کردند که فرمانده لشکر قانع می‌شد و با فهم و درک خودش دست به عملیات می‌زد و می‌دانست که کسی این طرح را به او تحمیل نکرده است. وقتی فرماندهی بداند که به فهم خود عملیات را انجام می‌دهد، انگیزه‌اش بیشتر می‌شود. تحمیل در کار سپاه معنی نداشت.

این فضا در سپاه وجود داشت که از فرمانده گروهان و گردان گرفته تا فرمانده قرارگاه همه احساس می‌کردند که می‌توانند نظر بدهند و شاید نظرشان رد یا قبول شود. اگر هم نظر یا طرحی را قبول کردند که انجام بدهند به آن اعتقاد دارند. این فضای فرماندهی سپاه بود.

دفاع پرس: از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، ممنونم.

خواهش می‌کنم.

انتهای پیام/ 221

به گزارش سایت شهید کاظمی مراسم پانزدهمین سالگرد شهادت شهيد حاج احمد كاظمي و اولين سالگرد شهداي سانحه هواپيمايي در روز پنج شنبه ۱۸ دی ماه ۹۹ ساعت ۱۵ در خیمه حسینی گلستان شهدای اصفهان برگزار می گردد.
سخنران این مراسم حجت الاسلام والمسلمين حاج صادقي نماينده ولي فقيه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و با رعایت پروتکل های بهداشتی خواهد بود.

علاقه مندان برای شرکت در این مراسم بصورت مجازی که توسط سازمان بسیج اساتید فراهم شده از طریق لینک زیر می توانند شرکت نمایند.

Webconf.iauda.ac.ir

۱۳ شهریور سال ۹۰ بود که ۱۳ تن از رزمندگان یگان ویژه صابرین در حین مبارزه با تروریست‌های پژاک در منطقه شمال‌غرب کشور به فیض شهادت نائل شدند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, قله «جاسوسان» در ارتفاعات مرزی بین جمهوری اسلامی ایران و عراق قرار دارد که مدت‌ها به محل شرارت گروهک‌های ضدانقلاب و خصوصاً گروهک تروریستی پژاک تبدیل شده بود. در سال 90 جمهوری اسلامی ایران تصمیم بر آزادسازی این ارتفاعات گرفت که این مأموریت به‌عهده یگان ویژه صابرین نیروی زمین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که اکنون به تیپ ویژه صابرین تبدیل شده, گذاشته شد.

طی این عملیات که در شهریور سال 90 انجام شد، دلاورمردان این یگان در اوج مجاهدت و گمنامی و تحمل سخت‌ترین شرایط اقلیمی و جوی، موفق به رسیدن به آخرین سنگر این عناصر تروریستی شده و در 13 شهریور سال 90، 13 نفر از نیروهای این یگان طی درگیری با عناصر پژاک ضمن از بین بردن بقایای این گروهک تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل شدند.

در ادامه به‌صورت اجمالی زندگی‌نامه این شهدای گرانقدر می‌آید:

شهید محمد جعفرخانی

شهید محمد جعفرخانی متولد مهر ماه سال 1344 بود. در منطقه به «جعفر خان»معروف بود و به عنوان فرمانده‌ای گره‌گشا، کسی بود که در عرصه هشت سال دفاع مقدس هم نقش آفرین بود و حتی در آن دوران از دلاور مردانی بود که از اروند رود عبور کرد.

جعفر خان کسی بود که در منطقه شیخ محمد، شلمچه، خیبر و … در نقاطی که کسی انتظار نداشت، دلاورانه حاضر می‌شد و این روزها نیز با این سن و سال تکاوری نبود که تنها لباس تکاوری پوشیده باشد بلکه فرماندهی بود که با ایمان و افتخار سرافرازانه در میدان دفاع از نظام و انقلاب حرکت کرد و در درگیری با نیروهای تروریستی به شهادت رسید.

جعفر خان در روزهای آخر از هرچیزی که تعلق خاطر به دنیا و پست و مقام باشد پرهیز می‌کرد یعنی مثل دیگران بیل دست می‌گرفت و سنگر درست می‌کرد، به سنگر دیگر گردانها سر میزد. عملیات در ساعت 4 صبح 13 شهریور سال 90 آغاز شد و نیروها بیشتر از حد تعیین شده پیشروی کردند بطوری که صدای نفس کشیدن نیروهای پژاک هم شنیده می شد.

جعفر خان به‌ویژه به کسانی که دوربین مخصوص داشتند گفت هرکسی را دیدید، اختیار آتش دارید. بالاخره عملیات آغاز شد. جعفر خان در کوه نیرو ها را پخش کرد و مدام فریاد می زد که یا حسین و یازهرا بگویید و بالا بروید.

جعفر خان به سمت یک سنگر پژاک می روند که متاسفانه آن سنگر با مواد منفجره و ریموت مجهز شده بود و ناگهان با یک انفجار جعفرخان از ناحیه پا مجروح می شوند. جعفرخان خودشان را در سنگر می‌کشد  و پاهای خودشان را برای اینکه موجب تضعیف روحیه بچه ها نشود زیر خودشان جمع می کند و  بعد به بچه اشاره می‌کند و می‌گوید : «آماشالله بیا بالا، برید جلو داد بزنید یا حسین (ع) و یازهرا (ع) بگوید» و ضمن اینکه تیراندازی می کردند بچه ها را به جلو رفتن تشویق میکرد.

یکی از امداد گرها که بالای سر جعفرخان می رسد و می فهمد جعفرخان زخمی شده می گوید : بیایید برویم پائین جعفر خان می گوید : نه من چیزیم نیست برو بالا تا بالای ارتفاع 3 متر بیشتر نمانده برو بالا.

این امدادگر می گوید بالای ارتفاع که رفتم شنیدم شهید علی بریهی با حالت گریه و ناله و ناراحتی می‌گوید: «جعفر خان! بیا خودم میبرمت پائین… تورو خدا جعفر خان …» ناگهان با یک خمپاره صدای جعفرخان و شهید بریهی با هم ساکت می‌شوند.

جعفر خان حدود ساعت 4:45 تا 5 صبح 2متر پائین تر از کانال و غار کوه جاسوسان به آرزوی خودشان می رسند و به درجه رفیع شهادت نائل می شوند. جعفر خان شهیدی است که در سه متری تونل تروریست‌ها به شهادت رسید، تروریست‌هایی که به لحاظ تجهیزات و دستگاه‌های ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شده‌بودند.

شهید علی‌ پرورش

شهید علی پرورش اول فروردین سال 48 در روستای «پرسک» از توابع شهرستان الشتر در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. پدر بزرگواش شیخ علی پرورش یک کشاورز ساده بودند و علی اولین فرزندی بود که خدا به ایشان عطا نمودند. علی سالهای ابتدایی زندگی را در روستای پرسک گذراند.

در سال 1355همراه خانواده به خرم آباد مهاجرت کرده و تحصیلات ابتدایی را در این شهر گذراند. سالهای نوجوانی علی همزمان با جنگ تحمیلی شد و به همین دلیل در سال 1364ترک تحصیل کرد و به صورت پنهانی و بدون اطلاع پدر و مادر به جبهه رفت. در سال1365 در منطقه شاخ شمیران و در عملیات نصر از ناحیه پیشانی مجروح شد.

علی بعد از بهبودی دوباره به جبهه رفت و این‌بار به مناطق عملیاتی جنوب رفت. مدتی بعد در همان سال براثر انفجارموشک هواپیماهای رژیم بعثی عراق درعملیات کربلای 5 تعداد 15 ترکش ریز و درشت به علی اصابت کرد و باعث شد که مدت زیادی در بیمارستان بقیه الله(عج) تهران بستری شود. او در تمام این مدت، زخمی شدنش را از خانواده پنهان نگه داشته بود و تا هنگام ترخیص از بیمارستان به خانواده اش هیچگونه اطلاعی نداد و هنگامی که دوران بهبودیش را در منزل می گذراند با دست خود بعضی از ترکش های ریزی که در بدن جا خوش کرده بودند را در می آورد.

با پایان یافتن جنگ چند سالی را در مشاغل گوناگون گذراند. سپس وارد نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و در تیپ 57حضرت ابوالفضل العباس(ع) خرم آباد مشغول به خدمت شد.

در بهمن ماه سال 1380پس از سقوط هواپیمای توپولف-154 خرم آباد در اثر برخورد با کوههای سفید کوه، علی همراه با سایر نیروهای تفحص به منطقه اعزام شد و بدون هیچ چشم داشتی در پایین آوردن بقایای پیکر قربانیان حادثه و قطعات مهم هواپیمای سقوط کرده که در میان بلندی ها و صخره های صعب العبور و بسیار سخت کوهستان سفید کوه پراکنده شده بودن زحمات بی شائبه ای کشید و که جعبه سیاه هواپیما را در بلندای قله پیدا کرد و از کوه پایین آورد.در سال 1381 و پس از سقوط هواپیمای ایلیوشین-76 سپاه پاسداران در ارتفاعات کرمان او باز هم به انجا اعزام شد و در آوردن پیکر شهدا کمک شایانی کرد.

با تاسیس یگان صابرین سپاه جزو اولین نیروهایی بود که توانست به این نیرو بپیوندد. سردار علی پرورش دارای دان 5 هنر های رزمی و همچنین قهرمانی تیر اندازی ارتش های ایران و قهرمانی آمادگی جسمانی ارتش ها را در کارنامه شغلی خود داشت.

او در این یگان سمت جانشینی فرماندهی اطلاعات را عهده دار بود. توانایی های خارق العاده و هوشیاری زیاد و دید بسیار عالی وی در عملیات های شناسایی در مناطق کوهستانی باعث شد تا همرزمانش به وی لقب چشمان عقاب را بدهند. سرانجام او در 13 شهریور 90 در مبارزه با گروهک پژاک مزد سال‌ها جهادش را گرفت و به فیض شهادت نائل شد.

شهید کمیل صفری تبار

شهید مصطفی (کمیل) صفری تبار در نهم خرداد سال 67 در روستای «بیشه» سر از توابع شهرستان بابل به دنیا آمد. پدر کمیل به یاد روزهای دفاع مقدّس و علاقه مندی به گروه های چریکی و جنگ های نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران، و به یاد دعای کمیل، فرزندش را در شناسنامه به مصطفی و در عام کمیل نام نهاد. 

کمیل در نوجوانی در جریان سفری که به راهیان نور می‌رود, با عنایت شهدا هدف  زندگی‌اش  تغییر میکند و برای ورود به سپاه بسیار تلاش کرد اما موفق نشد. او که در رشته علوم تجربی فارغ التحصیل شده بود برای گذراندن خدمت سربازی به لشکر 30 پیاده گرگان اعزام شد و همزمان برای ورود به سپاه تلاش می‌کرد. پس از گذشت 2 ماه از سربازی‌اش او برای ورود به سپاه پذیرفته می شود و با  سختی از لشکر 30 گرگان تسویه حساب گرفته و دراسفند سال 86 وارد دانشگاه امام حسین (ع) شد و در نهایت در بهمن سال 88 با معدل 17.30 از دانشگاه امام حسین(ع) فارغ التحصیل شد.

او پس از فارغ التحصیلی در دانشگاه امام حسین(ع) در یگان صابرین سپاه مشغول به فعالیت و جهاد در راه خدا شد. سرانجام او که در عملیات مبارزه با گروهک پزاک عازم شمال‌غرب کشور می‌شود, در سحرگاه 13 شهریور سال 90 در کردستان در ارتفاعات جاسوسان در حین مبارزه با پژاک, همرزم و دوست کمیل، شهید محرابی پناه تیرمی‌خورد. وقتی کمیل برای کمک به دوستش می‌رود، خمپاره‌ای در کنار این دو اصابت می‌کند و هر دوی آنها آسمانی می‌شوند. این دو شهید با هم عقد اخوت بسته بودند که در صورت شهادت یکی از آنها دیگری شفاعت کند که هر دو شهید و شفیع هم شدند.  

شهید مجتبی بابایی‌زاده

شهید مجتبی بابایی زاده در خرداد 1362، در اندیمشک در دامان مادری عفیف و پدری سخت کوش و مؤمن در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود.کودکی اش همزمان با سالهای جنگ بود و تربیت صحیح پدر و مادر، باعث شد او متفاوت از هم سن و سالانش بار بیاید. از کودکی و نوجوانی پاتوقش پایگاه بسیج مسجد حضرت ابوالفضل(ع) و مسجد امام حسن (ع) بود و در سال 78 با پای پیاده در پیاده روی مسیر اندیمشک ـ تهران جهت شرکت در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) شرکت کرد . در انتهای این برنامه بود که موفق به دیدار حضوری از نزدیک با مقام معظم رهبری شد. مجتبی و یکی از دوستانش آن قدر اشک شوق می‌ریزد که حضرت آقا آنها را در آغوش می کشد و نوازششان می کند.

او بعد از پایان دوره مدرسطه و دیپلم با پوشیدن لباس سبز سپاه وارد یگان صابرین شد. چند سال آموزش های سخت و طاقت فرسا را با موفقیت گذراند و به یکی از قویترین و باهوشترین نیروهای عملیاتی و دارای قدرت عملیاتی بالایی تبدیل شد. جرأت و شهامت او در مبارزه با دشمن دین و مملکت زبانزد همرزمانش بود و از ابتکار عمل و هوشمندی فوق العاده ای برخوردار بود.  سرانجام او در این عملیات و در مبارزه با تروریست‌های پژاک به فیض شهادت نائل می‌شود.

شهید مسلم احمدی‌پناه

شهید مسلم احمدی پناه در 19 آذر سال 1359،  در شهر «فرادانبه» استان چهار محال وبختیاری چشم به جهان گشود. مسلم علاقه زیادی به مباحث دینی در حوزه علمیه داشت و  در این زمینه مطالعه و تحقیق زیادی داشت. مسلم  از همان دوران نوجوانی به ورزش کاراته علاقه فراوانی داشت و بعد از آن هم توانست در رشته ورزشی کاراته کمر بند مشکی را کسب بکند.

او به خاطر علاقه زیادی که به خدمت در سپاه داشت, پس از ورود به سپاه, در دانشگاه افسری امام حسین(ع) دوره پاسداری را گذراند و بعد از فارغ التحصیل شدن,  به علت زبده و ممتاز بودن در مباحث نظامی برای ادامه خدمت در یگان ویژه صابرین تهران برگزیده شد.شهید احمدی پناه در سال 87 ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک فرزند 10 ماهه بود. با شکل‌گیری نا آرامی‌ها در شمال‌غرب کشور به همراه همرزمانش به ارتفاعات جاسوسان اعزام شد و سرانجام در این نقطه آسمانی شد.

شهید محمد منتظرالقائم

محمد منتظرقائم (غلام نژاد) در تاریخ 25 شهریور 1363 در شهرستان نکا در استان مازندران به دنیا آمد. محمد از وقتی که بچه بود عاشق اهل بیت بود. وقتی که محرم که می‌شد هیچ شبی نبود به هیئت نرود و گهواره علی اصغر  را روی شانه هایش نگیرد. بعدها که بزرگتر شد در هیئت سینه زنی علی اصغر(ع) می رفت. عشق محمد به سپاه تا جایی بود که از رشته برق به انسانی تغییر رشته داد و دیپلم انسانی هم گرفت و سپس وارد سپاه شد. 

علاقه او به شهید منتظرالقائم تا آنجا بود که فامیلی خود را از غلام‌نژاد به منتظر القائم تغییر داد.او در همه رشته هایی که آموزش می‌دید سعی میکرد جزء نفرات برتر باشد تا جایی که آموزش خلبانی را در عرض نه ماه کامل کرد. سرانجام در تاریخ 12 شهریور 1390 در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در منطقه جاسوسان سردشت به شهادت رسید و آسمانی شد.

شهید محمد محرابی‌پناه

محمد محرابی پناه در 20 شهریور سال 64 در شهرستان آران و بیدگل به دنیا آمد. او پس از گذراندن مقاطع تحصیلی و اخذ دیپلم از طریق کنکور سراسری وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی کامپیوتر مشغول به تحصیل شد ولی اشتیاقش جهت خدمت به اسلام او را به سمت انصراف از دانشگاه کشاند و با شرکت در آزمون ورودی دانشگاه افسری امام حسین (ع) در سال 86 و قبولی در آن به تحصیل در این دانشگاه مشغول شد.

محمد پس از گذراندن دوره های سخت و تخصصی آموزشی عالی امام حسین (ع)، در خرداد سال 88 با معدل بالا از این دانشگاه فارغ التحصیل شد و از آنجایی که یکی از دانشجویان موفق و نخبه این دانشگاه بود به عنوان یکی از نیروهای زبده سپاه جهت ادامه خدمت وارد یگان ویژه تیپ صابرین سپاه شد. در نوروز سال 90 بود که لباس دامادی به تن کرد و چند ماهی بعد از ازدواج، محمد متوجه شد عملیاتی در پیش است.

پس از آنکه متوجه شد قرار است عملیات مبازه با پژاک در شمال‌غرب کشور انجام شود, نزد فرمانده خود شهید جعفرخانی رفته و با اصرار,  از فرمانده اجازه حضور در دسته هجوم را گرفت و به عنوان تک تیر انداز وارد عملیات شد.سرانجام در 13 شهریور سال 91 در این عملیات به آرزوی خود می‌رسد و آسمانی می‌شود.

شهید یوسف  فدایی‌نژاد

یوسف در 29 دی ماه سال 62 در یکی از روستاهای شهر رشت متولد شد و از همان ابتدا با آمدنش مایه آرامش پدر ومادرش شد. تحصیلات یوسف کاردانی نظامی بود و در سال85 از طریق آزمون دانشگاه امام حسین(ع) وارد سپاه شد و پس از آن در یگان ویژه صابرین به عنوان تک تیرانداز به جهاد پرداخت.

سرانجام در عملیات مبارزه با تروریست های پژاک لحظه پرکشیدنش فرا رسید.صدای انفجاری آمد و بچه ها داد می‌زدند یوسف شهید شد. آمدند و دیدند که یوسف در سنگرش مجروح شده است.  هیچ داد و بیدادی ، هیچ ضجه ای از یوسف بلند نمی شد. خیلی آرام گردنش را به سمت چپ خم کرده بود و به شدت خونریزی داشت. یوسف لبخند زنان با ذکر یا زهرا (س) آسمانی شد و به آرزوی دیرینه اش یعنی خدمت خالصانه و  شهادت رسید.

شهید حسن حسین‌پور

شهید حسن حسین پور در اردیبهشت سال 61 در قزوین متولد شد.حسن از اول ابتدایی عضو بسیج بود و به بسیجی بودن عشق می ورزید، مادر حسن از همان دوران کودکی او را به مجالس روضه ی امام حسین(ع) و ائمه می برد، به همین علت علاقه ی ویژه ای به امام حسین(ع) داشت.

او پس از اخذ دیپلم دوران خدمت نظام وظیفه را هم در سپاه پاسداران گذراند و پس از آن استخدام سپاه شد. یک سال و نیم در پادگان ثامن الائمه بود و 40 روز هم در مشهد دوره های ویژه تکاوری را آموزش دیده بود.

سپس 6 ماه درگیر عملیات دستگیری عبدالمالک ریگی بود و وقتی از عملیات آمد در سال 89 ازدواج کرد و پس از آن هم  4 ماه با گروهک پژاک درگیر بود که همان موقع به آرزوی خود یعنی شهادت دست یافت و آسمانی شد. 

شهید حسین رضایی

شهید حسین رضایی فرزند حاج زوار علی در 16 شهریور سال 57  در خانواده ای متدین و انقلابی در روستای طوغان از توابع شهرستان قروه استان کردستان به دنیا آمد.دوران ابتدایی را در مدرسه زادگاه خود سپری کرد و پس از طی  مقطع راهنمایی در سال 1374 وارد دبیرستان سپاه پاسداران سنندج شد و بعد از فراغت از تحصیل در مقطع متوسطه در سال 1378 وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد.

او پس از جذب در سپاه و طی مراحل آموزش مقدماتی رزمی به مدت دو سال دوره کاردانی را طی کرد و از سال 1380 تا 1381 در سپاه کردستان خدمت کرد . سپس سال 81 یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه تهران حسین و تعدادی دیگر از جوانان دلیر آن خطه را جذب کرد و به تهران منتقل شد.

او جوانی با ایمان و سرشار از عشق به ارزشهای الهی و اسلامی بود . بسیار به نماز اهمیت می‌داد. عاشق و مطیع رهبر خویش بود و در مسایل سیاسی بیانات رهبرش را معیار و ملاک عمل و حرف خویش قرار میداد. سرانجام در عملیات مبارزه با پژاک در ارتفاعات جاسوسان شربت شهادت را نوشید.

شهید محمد غفاری

شهید محمد غفاری در 30 دی ماه سال 63 در همدان متولد شد. دوران کودکی و نوجوانی را طی کرد و پس از اخذ دیپلم  در کنکور سراسری در رشته داندانپزشکی قبول شد. از آن‌جا که عشق به شهادت در وجود او موج می‌زد, از تحصیل در رشته داندانپزشکی صرف نظر کرد  و پس از شرکت در آزمون ورودی دانشگاه امام حسین(ع) و قبولی در آن, به یادگیری علوم و فنون نظامی و درس ایثار و از خودگذشتگی مشغول شد.سپس وارد یگان ویژه صابرین شد و سرانجام  در 13 شهریور 1390 در ارتفاعات جاسوسان به آرزوی دیرینه خود رسید و به فیض شهادت نائل شد.

شهید علیرضا بریهی

شهید علیرضا بریهی سال 1364 در روستای میثم تمار (خوریس) بخش شاوور شوش دانیال(ع) متولد شد و تحصیلات اولیه را در زادگاهش و دوره متوسطه را در دبیرستان امام خمینی(ره) شوش طی کرد.

شهید بریهی که در میان دوستانش به «امام» معروف بود، پس از گزینش در سپاه پاسداران و گذراندن دوره کاردانی دانشکده پیاده و آموزشهای کادری، در یگان ویژه صابرین شروع به خدمت کرد.

از بدو ورود به یگان خدمتی، به گردان حضرت قمر بنی هاشم (ع) معرفی شد و با روحیه و جذبه بالایی با تمامی پایوران رابطه برقرار می‌کرد و جایی برای خود در دل تمامی افراد بازکرده بود.

شرایط سخت و فرماندهی قوی باعث شده بود که بچه‌های گردان، آبدیده و پخته و به یک انسان کامل تبدیل شوند. شهید بریهی یکی از افراد مومن و متعهد و دارای خصوصیات انسانی کامل بود و افراد برای اقامه نماز به این شهید بزرگوار اقتدا می‌کردند و یکی از پیش نمازهای گردان محسوب می شد.به علت صمیمیت بالا بین بچه‌ها و پیش نماز قرار دادن این شهید، بچه‌ها به عبدالزهرا لقب «امام جماعت» را دادند که دیگر از آن به بعد اکثر بچه‌ها شهید بریهی را «امام» خطاب می‌کردند.

او سرانجام با وقوع نا آرامی های پژاک در شمال‌غرب کشور به همراه همرزمانش به ارتفاعات جاسوسان سردشت اعزام می‌شود و در این عملیات به شهادت می‌رسد.

شهید سید محمود موسوی

شهید سید محمود موسوی در سال 60 در بابل متولد شد.پدرش کشاورز بود و سید محمود از دوران کودکی و نوجوانی هر وقت که می توانست به کمک پدرش می رفت. او پس از اخذ دیپلم وارد سپاه پاسداران شد و پس از آن در یگان ویژه صابرین مشغول به خدمت شد.

در سال 84 ازدواج کرد و در سال 88 خداوند دختری را به آنها عطا کرد که نامش را ریحانه گذاشتند. او سرانجام در شهریور 90 در عملیات مبارزه با گروه پژاک به فیض شهادت نائل شد.

 

در صبح دل انگیز اول شهریور

عطر سیب،عطر شلمچه،عطر شهید می آید ،

عطر تولد حاج حسین خرازی می آید …

 

زندگینامه شهید حاج حسین خرازی

نگاهی کوتاه

روز جمعه اول شهریور ماه 1336 در یکی از محله‌های مستضعف نشین اصفهان به نام «کوی کلم» خانواده با ایمان خرازی مفتخر به قدوم سربازی از عاشقان اباعبدالله (ع) گشت. هوش و ادب، زینت بخش دوران کودکی او بود و در همان ایام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی راه یافت و به تحصیل علوم در مدرسه‌ای که معلمان آنجا افرادی متعهد بودند، پرداخت. اکثر اوقات پس از تکالیف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد «سید» رفته با صدای پرطنینش اذان و تکبیر می‌گفت.

حسین در دوران فراگیری دانش کلاسیک لحظه‌ای از آموزش مسایل دینی غافل نبوده و در آغاز دوران نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه خبرها و کتب اسلامی‌ و انقلابی داشت و به تدریج با امور سیاسی نیز آشنا شد. در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی برای طی دوران سربازی به مشهد اعزام گشت. او ضمن گذراندن دوران خدمت، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. از همان روزهای اول انقلاب در کمیته دفاع شهری مسئولیت پذیرفت و برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان قامت به لباس پاسداری آراست و لحظه‌ای آرام نگرفت. یک سال صادقانه در این مناطق خدمت کرد و مأموریتهای محوله او را راهی گنبد نمود.

با شروع جنگ تحمیلی به تقاضای خودش راهی خطه جنوب شد و در اولین خط دفاعی مقابل عراقیها در منطقه دارخوین مدت نه ماه، با تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی بسیار کم استقامت کرد و دلاورانی قدرتمند تربیت نمود. در سال 1360 پس از آزادسازی بستان تیپ امام حسین (ع) را رسمیت داد که بعدها با درخشش او و نیروهایش در رشادتها و جانفشانی‌ها، به لشگر امام حسین (ع) ارتقا یافت. حسین شخصاً به شناسایی می‌رفت و تدبیر فرماندهی‌اش مبنی بر اصل غافلگیری و محاصره بود حتی در عملیات والفجر 3 و 4 خود او شب تا صبح عملیات در خاکریزش شرکت داشت و در تمامی‌ عملیاتها پیشقدم بود. حسین قرآن را با صدای بسیار خوب تلاوت می‌کرد و با مفاهیم آن مأنوس بود. او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی‌، شجاعت کم‌نظیری داشت. معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی‌ بود و در آموزش نظامی‌ و تربیت نیروهای کارآمد اهتمام می‌ورزید. حساسیت فوق‌العاده و دقت زیادی در مصرف بیت‌المال و اجرای دستورات الهی داشت.

از سال 1358 تا لحظه آخر حضورش در صحنه مبارزه تنها ایام مرخصی کاملش هنگام زیارت خانه خدا بود. (شهریور ماه سال 1365) در سایر موارد هر سال یکبار به مرخصی می‌آمد و پس از دیدار با خانواده شهدا و معلولین، با یاران باوفایش در گلستان شهدا به خلوت می‌نشست و در اسرع وقت به جبهه باز می‌گشت. در طول مدت حضورش در جبهه 30 ترکش میهمان پیکر او شد و در عملیات خیبر دست راستش را به خدا هدیه کرد. اما او با آنکه یک دست نداشت برای تامین و تدارکات رزمندگان در خط مقدم تلاش فراوان می‌نمود. در عملیات کربلای 5 زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شد حاج حسین خود پیگیر این امر گردید و انفجار خمپاره‌ای این سردار بزرگ را در روز جمعه 8/12/1365 به سربازان شهید لشگر امام حسین (ع) پیوند داد و روح عاشورایی او به ندبه شهادت، زائر کربلا گشت و بنا به سفارش خودش در قطعه شهدا و در میان یاران بسیجی‌اش میهمان خاک شد.

.

خطاب به فرماندهان و رزمندگان اسلام:
– ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم کلامی‌ و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.»
– اگر در پیروزی‌ها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما، این شاید انکار خداست.
– اگر برای خدا جنگ می‌کنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر کار برای خداست گفتنش برای چه؟
– در مشکلات است که انسانها آزمایش می‌شوند. صبر پیشه کنید که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
– هر چه که می‌کشیم و هر چه که بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
– سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزی‌ها دارد.
– همه ما مکلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارسایی‌ها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی می‌جنگیم نه به قصد پیروزی تنها.
– مطبوعات ما جنگ را درشت می‌نویسد، درست نمی‌نویسد.
– مسأله من تنها جنگ است و در همانجا هم مسأله من حل می‌شود.
– همواره سعی‌مان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم که شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند.
– من علاقمندم که با بی‌آلایشی تمام، همیشه در میان بسیجی‌ها باشم و به درد دل آنها برسم.


وصیت نامه اول:
از مردم می‌خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا می‌خواهم که ادامه‌دهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید.
وصیت نامه دوم :
استغفرالله، خدایا امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال نکیر و منکر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دلشکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را می‌دانم و بس. و بر تو توکل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی [ره] تو فرمانده کل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام کافر را از سر مسلمین بکن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهره‌مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم … می‌دانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و ممکن است زیاده‌روی کرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید.

والسلام

حسین خرازی – 1/10/1365 

خاطراتی از شهید

جنگ را فراموش نکنی

حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود که: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و می‌خواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او که ایام زندگی‌اش را دائماً در جبهه سپری کرده بود اینک بانویی پارسا را به همسری برمی‌گزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز سپاه بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یک قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، کادو کرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نکنی!» فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و به اسلحه‌خانه تحویل داد و با تکیه بر وجود شیرزنی که شریک زندگی او شده بود به جبهه بازگشت.

راوی:همرزم شهید

عشق عاقل

در عملیات خیبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود. حسین در اوج درگیری به محلی رسید که دشمن آتش بسیار زیادی روی آن نقطه می‌ریخت. او به یاری رزمندگان شتافت که ناگهان خمپاره‌ای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکر خسته‌اش، دست راست او قطع گردید. در آن غوغای وانفسا، همهمه‌ای بر پا شد. «خرازی مجروح شده! امیدی بر زنده ماندنش نیست.» همه چیز مهیا گردید و پیکر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگری نگفت: «حالم هر لحظه وخیمتر می‌شد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.» به همین جهت او تا لحظه آخر، عنان اختیار بر گرفت و هرگز از وظیفه‌اش غافل نماند.

راوی:مادر شهید

دعوت پرفیض

حسین دو روز قبل از شهادتش گفت: «خودم را برای شهید شدن کاملاً آماده کرده‌ام.» او که روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بیسیم از مسئولین تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله باران می‌کرد برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یکی از تخریب‌چی‌ها در حال مصاحفه با او می‌خواست پیشانی‌اش را ببوسد که ناگهان قامت چون سرو حسین بر زمین افتاد. اصلاً باورم نمی‌شد حتی متوجه خمپاره‌ای که آنجا در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند کردم. ترکشهای موثر و درشتی به سر و گردن او اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال 1365 بود و حاج حسین از زمین به سوی آسمان پرکشید و پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان گشت

منبع:کتاب سیمای سرداران شهید

آخرین دیدار

در مدت جنگ من و پسرم 2 همرزم بودیم. حسین فرمانده لشگر بود و من اغلب به امور تدارکاتی و امدادگری می‌پرداختم. اول اسفند سال 1365 به بیمارستان شهید بقایی اهواز آمد و در حالی که با همان یک دست رانندگی می‌کرد در حین گشت داخل شهر، شروع به صحبت کرد: «بابا من از شما خیلی ممنونم چون همه از شما راضی هستند به خصوص رییس بیمارستان، مرحبا بابا، سرافرازم کردی.» من که سربازی در خدمت اسلام بودم گفتم: «هر چه انجام داده‌ام وظیفه‌ای در راه نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده، کار من در مقابل این خدمت و فداکاری که تو انجام می‌دهی، هیچ است و اصلاً قابل مقایسه نیست.» این آخرین دیدار ما بود و سالهاست که مشام جان من از عطر خوش صحبتهای حسین در آن روز معطر است

راوی:پدر شهید

راننده قایق

یک روز قرار بود تعدادی از نیروهای لشگر امام حسین (ع) با قایق به آن سوی اروند بروند. حاج حسین به قصد بازدید از وضع نیروهای آن سوی آب، تنهایی و به طور ناشناس در میان یکی از قایقها نشست و منتظر دیگران بود. چند نفر بسیجی جوان که او را نمی‌شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خیرت بدهد ممکن است خواهش کنیم ما را زودتر به آن طرف آب برسانی که خیلی کار داریم.» حاج حسین بدون اینکه چیزی بگوید پشت سکان نشست، موتور را حرکت داد. کمی‌ جلوتر بدون اینکه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز کرد و گفت: «الان که من و شما توی این قایق نشسته‌ایم و عرق می‌ریزیم، فکر نمی‌کنید فرمانده لشگر کجاست و چه کار می‌کند؟» با آنکه جوابی نشنید، ادامه داد: «من مطمئنم او با یک زیرپوش، راحت داخل دفترش جلوی کولر نشسته و مشغول نوشیدن یک نوشابه تگری است! فکر می‌کنید غیر از این است؟» قیافه بسیجی بغل دستی او تغییر کرد و با نگاه اعتراض‌آمیزی گفت: «اخوی حرف خودت را بزن». حاج حسین به این زودی‌ها حاضر به عقب‌نشینی نبود و ادامه داد. بسیجی هم حرفش را تکرار کرد تا اینکه عصبانی شد و گفت: «اخوی به تو گفتم که حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه که بیش از این پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نکنی اگر یک کلمه دیگر غیبت کنی، دست و پایت را می‌گیرم و از همین جا وسط آب پرتت می‌کنم.» و حاج حسین چیزی نگفت. او می‌خواست در میان بسیجی باشد و از درد دلشان با خبر شود و اینچنین خود را به دست قضاوت سپرد

راوی :حسن شریعتی

حضور در جبهه

قلب جبهه‌های غرب و جنوب از ابتدا در حضور عاشقانه او می‌تپید و جبهه مجذوب تکاپوی خالصانه‌اش، برگی زرین از آغاز تا انتها را نقش داد.

 ردیف 

نام عملیات

تاریخ عملیات

مسوولیت شهید

1

 ثامن الائمه

1360/07/05

فرماندهی محور

2

 طریق القدس

1360/09/08

فرماندهی محور

3

 فتح المبین

1361/01/02

فرماندهی تیپ امام حسین (ع)

4

 بیت المقدس

1361/02/10

فرماندهی تیپ امام حسین (ع)

5

 رمضان

1361/04/23

معاونت عملیات سپاه سوم

6

 محرم

1361/08/10

معاونت عملیات سپاه سوم

7

 والفجر مقدماتی

1361/11/17

معاونت عملیات سپاه سوم

8

 والفجر 1

1362/01/21

معاونت عملیات سپاه سوم

9

 والفجر 2

1362/04/29

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

10

 والفجر 3

1362/05/07

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

11

 والفجر 4

1362/07/27

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

12

 خیبر

1362/12/03

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

13

 بدر

1363/12/19

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

14

 والفجر 8

1364/11/20

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

15

 کربلای 4

1365/10/03

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

شهید خرازی به روایت آوینی

وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری ، به « فرمانده » خواهی رسید ، به علمدار .

اورا از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت . چه می گویم چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است. مواظب باش ، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی . اگر کسی او را نمی شناخت ، هرگز باور نمی کرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است .

ما اهل دنیا ، از فرمانده لشکر ، همان تصویری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم . اما فرمانده های سپاه اسلام ، امروز همه آن معیار ها را در هم ریخته اند.

حاج حسین را ببین ، او را از آستین خالی دست راستش بشناس . جوانی خوشرو ، مهربان و صمیمی ، با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاکید کرده اند: شجاعت و تدبیر .

حضور حاج حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفت انگیز بود . اما می دانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظه ای از این حضور ، غفلت داشته باشد . اخذ تدبیر درست ، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو ، اقدام به پاتک کرده ، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم.

شهید سید مرتضی آوینی _گنجنه آسمانی ، ص 165

زنده ایم با ولایت تا شهادت basijallameh.blog.ir

 
 

هذه الصورة مؤلمة جدا مرت ثلاث سنوات منذ یوم الواقعه لكن الله يعلم بدقة ما فعلوه به في 48 الساعات التي كان يقضيها محسن أسيرا”. تفاصيل الصورة قابلة للفهم ولكن لا يمكن وصفها الثقوب في صدر محسن!! …دعوت الله ان اكون مخطئا … وجهه التريب و الخضيب صليت من أجل ذلك…

لان لا يكون هو محسن.. كان ذلك قبل شهادته … هذا ليس هو !!! عندما رأيت صورته في الاسر للمرة الأولى قلت: “آه ، محسن حججي. قالوا :اتعرفه؟؟ قلت نعم لكن بعد حصول كل ذلك، أدركت أنني لم أكن أعرفه …
سيدي محسن بحق و غلاوة رفاقتنا و صداقتنا بحق رفيقنا الشهيد -رفيقنا المشترك الشهيد احمد كاظمي ان نلتقي مجددا يقولون دائمًا أن من لديه رفيق شهيد ، كمن استشهد ، وفي النهاية انا فخور بك أذكركم الليلة ، تذكروا سيدنا سيد الشهداء تذكروا جميع الأصدقاء . . .

این عکس خیلی دردناک است سه سال از #روز_واقعه می گذرد اما خدا بهتر می داند در ۴۸ ساعتی که محسن اسیر بود چه بر سر او آوردند، این عکس خیلی حکایت دارد جزییات عکس قابل تفسیر است اما قابل وصف نیست سوراخ های روی سینه محسن که دعا می کنم بعد از شهادتش باشد …

چهره ی در خاک و خون غلطیده که دعا می کنم بعد از شهادتش بوده باشد … که نیست !!! وقتی برای اولین بار عکس اسارتش را دیدم گفتم عه محسن حججی، گفتن میشناسی گفتم بله … اما هرچه می گذرد فهمیدم که نمیشناختمش …
آقا محسن به حق همان اندک رفاقتمان به حق همان رفیق شهید مشترک مان #شهید_حاج_احمد_کاظمی گاهی نگاهی … همیشه گفته اند رفیق شهید، شهیدت می کند و عاقبت #سردار_روسفید مایه #سربلند ی تو شد امشب بیادت هستیم، محضر ارباب بیادمان باش بیاد همه #دوستان_شهیدم صلواتی تقدیم کنیم